پارت چهارم
#پارت چهارم
زیره پلی نشسته بودن...بارون میبارید...خیلی شدید بود
لوهان سرشوگذاشته بودروشونه بکهیون خوابیده بودامابکهیون خوابش نبرده بودنمیتونست بخوابه
به بارون خیره شده بود...نمیدونست منتظرچیه...فقط منتظره یه اتفاق بود یه تغییر توزندگیش
اما اون نمیدونست اتفاقی که قراره براشون بیوفته چقدر میتونست ویران کننده باشه...اتفاق بزرگی تو سرنوشتش...اون هنوز امادگی نداشت...هیچ کدومشون نداشتن
-هوی...پاشو...چه جاییم خوش کردن... پاشین ببینم...
بک ولوهان چشماشونوبازکردن به پسره ژولیده جلوشون نگاه کردن
با اخم نگاشون میکرد...
-چیشده؟
پسرپوفی کرد
-هه...اقارو...چیشده...'
یقه بک رو کشیدازجاش بلند کرد
-الان بهت میگم چی شده...
یه مشت توصورت بک خوابوند...
بک به این همه کتک عادت داشت...
یه مشت براش حکم ناز کردن بود...
لوهان جیغ کشید...یه لگدتوشکم لوهان هم کوبوند...داردسته پسرکم کم پیداشون شد،لوهان ازکتک زیادتقریبانیمه بیهوش بودبکهیون ازخشم حس میکرد درحال انفجاره...
-چه دوست خوشگلی داری،هردوتون خیلی خوشگلین...هوووم...هردوتون خیلی به دردم میخورین،خیلی کارا میتونین برام انجام بدین.
بکهیون حس میکردخونش به جوش اومده..یه قدرت وحشتناک درونش حس میکرد
حسی مثل کشتن...دیگه چیزی نفهمید...این بکهیون نبود...یه بکهیون جدید بودکه حسش الان فقط کشتن بود،ایستاد سرش پایین بودموهایه ایش روچشماش ریخته بودنواونارو پوشونده بودن
پسربایه میله اهنی بهش نزدیک شد
بامیله صورت بک روبالا برد،اماچشمایه بک بسته بودن وقتی بازشون کرد
پسرباوحشت به عقب پرید...از چشمایه بک نور بیرون میومد
بین دستاش درخشندگی داشت
-بهت گفته بودم دست کثیفتوازش بکش
سرشو کج کرد-نگفته بودم
اون شب کسی نفهمیدزیره پل چی گذشت بکهیون هم نفهمیداماوقتی چشماشوبازکرد
ممنون از حمایتتون لایک کنین
نظر بدین پارتارو بیشتر می زارم
ممنوننن♥
زیره پلی نشسته بودن...بارون میبارید...خیلی شدید بود
لوهان سرشوگذاشته بودروشونه بکهیون خوابیده بودامابکهیون خوابش نبرده بودنمیتونست بخوابه
به بارون خیره شده بود...نمیدونست منتظرچیه...فقط منتظره یه اتفاق بود یه تغییر توزندگیش
اما اون نمیدونست اتفاقی که قراره براشون بیوفته چقدر میتونست ویران کننده باشه...اتفاق بزرگی تو سرنوشتش...اون هنوز امادگی نداشت...هیچ کدومشون نداشتن
-هوی...پاشو...چه جاییم خوش کردن... پاشین ببینم...
بک ولوهان چشماشونوبازکردن به پسره ژولیده جلوشون نگاه کردن
با اخم نگاشون میکرد...
-چیشده؟
پسرپوفی کرد
-هه...اقارو...چیشده...'
یقه بک رو کشیدازجاش بلند کرد
-الان بهت میگم چی شده...
یه مشت توصورت بک خوابوند...
بک به این همه کتک عادت داشت...
یه مشت براش حکم ناز کردن بود...
لوهان جیغ کشید...یه لگدتوشکم لوهان هم کوبوند...داردسته پسرکم کم پیداشون شد،لوهان ازکتک زیادتقریبانیمه بیهوش بودبکهیون ازخشم حس میکرد درحال انفجاره...
-چه دوست خوشگلی داری،هردوتون خیلی خوشگلین...هوووم...هردوتون خیلی به دردم میخورین،خیلی کارا میتونین برام انجام بدین.
بکهیون حس میکردخونش به جوش اومده..یه قدرت وحشتناک درونش حس میکرد
حسی مثل کشتن...دیگه چیزی نفهمید...این بکهیون نبود...یه بکهیون جدید بودکه حسش الان فقط کشتن بود،ایستاد سرش پایین بودموهایه ایش روچشماش ریخته بودنواونارو پوشونده بودن
پسربایه میله اهنی بهش نزدیک شد
بامیله صورت بک روبالا برد،اماچشمایه بک بسته بودن وقتی بازشون کرد
پسرباوحشت به عقب پرید...از چشمایه بک نور بیرون میومد
بین دستاش درخشندگی داشت
-بهت گفته بودم دست کثیفتوازش بکش
سرشو کج کرد-نگفته بودم
اون شب کسی نفهمیدزیره پل چی گذشت بکهیون هم نفهمیداماوقتی چشماشوبازکرد
ممنون از حمایتتون لایک کنین
نظر بدین پارتارو بیشتر می زارم
ممنوننن♥
۱۶.۷k
۲۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.