پارت شیشم
#پارت شیشم
#برایه من وتو این اخرش نیست
بکهیون شوک زده به اطرافش نگاه میکرد...
چشمش به لوهان افتاد،فوری بالایه سرش رفت...بیهوش بود.
بکهیون فوری کولش کرد...خودشم بدنش درد میکرد،کول کردنش اسون نبود...
اصلا نمیدونست چه اتفاقی افتاده چطوری ازاونجا سر دراوردن...
یهو به پیره مردی برخورد کردن...از شکل ولباساش معلوم بودکه نگهبان بوده..
-تروخدا کمکمون کنید... دوستم...دوستم حالش خوب نیست.
پیره مرد فوری به طرف بکهیون رفت اروم لوهانو روزمین گذاشت...
-چقدر کتک خورده ...خودتم وضعت خوب نیست پسرم...چتون شده؟.
-نمی...نمیدونم...چند نفر به ما حمله کردن بعدم نمیدونم چی شداز این جا سردر اوردیم...تروخدا کمکمون کن اجوشی..'
-باشه...باشه پسرم اول بریم خونه من تازخماتونو ببندم.
بکهیون فوری سر تکون داد...دچباره لوهانو روکولش گذاشت به طرف خونه اجوشی حرکت کردن...
اول زخمایه لوهانو بست بعد به بکهیون رسیدگی شد...بکهیون گیج زده به لوهان خیره بود نمیدونست چه اتفاقی افتاده...
-حالت خوبه؟
صدایه اجوشی بودکه اونو ازفکردراورد...یه کاسه سوپ داغ دستش بود اونوبه طرف بکهیون گرفت...
-ممنونم
زیره لب تشکری کرد
-خیلی ممنونم اجوشی اگه شما نبودین معلوم نبود چه بلایی سره من ودوستم میومد.
زیره لب اضافه حرف قبلیش کردودوباره به لوهان نگاه کرد
-کاری نکردم پسرم...تو ودوستت خیلی خوشگلین میدونین این چیزا برایه شما دوتا پسره تنها دردسر سازه...
بکهیون درک میکرد... نمیدونست چیکارکنه...به اندازه کافی گیج بود...
-مافردا از این جا میریم... نمیخواییم تودردسر بیوفتین...
زیره لب گفت
-کجا میخواین برین با این وضعتون...اشکال نداره من تنهام هروقت خواستین اینجا بمونین.
بکهیون لب خند تشکر امیزی زد...
ادامه دارد.......
چطور بود؟
#برایه من وتو این اخرش نیست
بکهیون شوک زده به اطرافش نگاه میکرد...
چشمش به لوهان افتاد،فوری بالایه سرش رفت...بیهوش بود.
بکهیون فوری کولش کرد...خودشم بدنش درد میکرد،کول کردنش اسون نبود...
اصلا نمیدونست چه اتفاقی افتاده چطوری ازاونجا سر دراوردن...
یهو به پیره مردی برخورد کردن...از شکل ولباساش معلوم بودکه نگهبان بوده..
-تروخدا کمکمون کنید... دوستم...دوستم حالش خوب نیست.
پیره مرد فوری به طرف بکهیون رفت اروم لوهانو روزمین گذاشت...
-چقدر کتک خورده ...خودتم وضعت خوب نیست پسرم...چتون شده؟.
-نمی...نمیدونم...چند نفر به ما حمله کردن بعدم نمیدونم چی شداز این جا سردر اوردیم...تروخدا کمکمون کن اجوشی..'
-باشه...باشه پسرم اول بریم خونه من تازخماتونو ببندم.
بکهیون فوری سر تکون داد...دچباره لوهانو روکولش گذاشت به طرف خونه اجوشی حرکت کردن...
اول زخمایه لوهانو بست بعد به بکهیون رسیدگی شد...بکهیون گیج زده به لوهان خیره بود نمیدونست چه اتفاقی افتاده...
-حالت خوبه؟
صدایه اجوشی بودکه اونو ازفکردراورد...یه کاسه سوپ داغ دستش بود اونوبه طرف بکهیون گرفت...
-ممنونم
زیره لب تشکری کرد
-خیلی ممنونم اجوشی اگه شما نبودین معلوم نبود چه بلایی سره من ودوستم میومد.
زیره لب اضافه حرف قبلیش کردودوباره به لوهان نگاه کرد
-کاری نکردم پسرم...تو ودوستت خیلی خوشگلین میدونین این چیزا برایه شما دوتا پسره تنها دردسر سازه...
بکهیون درک میکرد... نمیدونست چیکارکنه...به اندازه کافی گیج بود...
-مافردا از این جا میریم... نمیخواییم تودردسر بیوفتین...
زیره لب گفت
-کجا میخواین برین با این وضعتون...اشکال نداره من تنهام هروقت خواستین اینجا بمونین.
بکهیون لب خند تشکر امیزی زد...
ادامه دارد.......
چطور بود؟
۱۹.۰k
۲۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.