پارت یازدهم قسمت دوم
پارت یازدهم _قسمت دوم
نامجون : به خودت مسئلت باش ...حدود سه ساعت. دیگه مدیر عامل داره میاد ...اون رو که میشناسی دنبال یه چیزی میگرده تا از گروه یکی رو پرت کنه بیرون ...اگه پیش اون درست رفتار نکنی باعث میشه دیگه نتونی کوکی رو ببینی ... بیا بریم اتاقت یکم بخواب بعد میریم آرایشگاه یکم به خودت برسی ...
وی : خوابم نمیاد
نامجون : پس همین جا پیش من بمون تا من دارم کار هارو میکنم بهم بگو چی شده
وی : اینجا رو تازه شسته بودن و منم لیز خوردم و جیمین منو گرفت و اتفاقی لبش به لبم خورد..منم تا اومدم خودم رو جمع کنم برگشتم دیدم کوکی دید و فکر کرد من بهش خیانت کردم .....بعدش به اون عوضی گفتم که به کوکی بگه اتفاقی بود و اون گفت من ازش خواستم ...
نامجون : ای بابا حتما باهاش حرف میزنم....ازت معذرت بخواد
وی: تو درک نمیکنی نامجون .... الان اون عوضی ازم معذرت بخواد کوکی برمی گرده...
نامجون : باش تو راست میگی ....کوکی هم یه روز میفهمه اشتباه کرده
وی : ولی شاید دیر شده باشع
نامجون : چی .....ینی چی؟..
وی : ول کن کارت رو بکن نامجون
نامجون : یه لحضه اینجا بمون من برم ببینم جیمین رو چیکار کردی...شاید لازم. باشه کسی رو واسه پانسمان بیارم
وی : باش برو
*وی : نامجون رفت و من تو یه سالن بزرگ تنها شدم .... الان کوکی هر لحظه داره بیشتر از من متنفر میشه ...من دباره باعث شدم اون گریه کنه.." حالا باید چیکار کنم ....... من به خودم قول داده بودم اگه یه روزی باعث شم که اون ناراحت باشه خودم رو تنبیه کنم ......شاید تنها کاری که یکم از آرومم کنه اول کشتن جیمین باشه و بعد کشتن ...........کشتن خودم
*کوکی : سوار هواپیما شدم و رو صندلیم نشستم و دیگه نتونستم تحمل کنم و بغضم ترکید ...و همین جور بی صدا گریه میکردم ...تمام لحظه هایی که بهم میگفت دوسم داره و منو می بوسید از جلو چشام رد میشد و آخر هم به اون لحظه ای که لبای جیمین به لباش خورد می رسید...من چرا عاشق همچین آدمی شده بودم هر لحظه ازش بیشتر متنفر میشدم ........ اون بهم خیانت کرد...اونم تو روز اول ....خوب شد زود فهمیدم و ولش. کردم ...............ولی من هنوز دوسش دارم
چرا هنوز دوسش دارم ........
+ آقا حالتون خوبه؟
کوکی : بله مشکلی نیست
+میخواید به من بگید چی شده ؟ اون طوری شاید آروم تر بشید
کوکی : نه ممنون خوبم
+باش،حر جور راحتید
*کوکی: حتی یه غریبه هم دلش برام سوخت .....تیهونگ چرا اخه .....چرا اینکار رو کردی .......
ادامه دارد.........
نامجون : به خودت مسئلت باش ...حدود سه ساعت. دیگه مدیر عامل داره میاد ...اون رو که میشناسی دنبال یه چیزی میگرده تا از گروه یکی رو پرت کنه بیرون ...اگه پیش اون درست رفتار نکنی باعث میشه دیگه نتونی کوکی رو ببینی ... بیا بریم اتاقت یکم بخواب بعد میریم آرایشگاه یکم به خودت برسی ...
وی : خوابم نمیاد
نامجون : پس همین جا پیش من بمون تا من دارم کار هارو میکنم بهم بگو چی شده
وی : اینجا رو تازه شسته بودن و منم لیز خوردم و جیمین منو گرفت و اتفاقی لبش به لبم خورد..منم تا اومدم خودم رو جمع کنم برگشتم دیدم کوکی دید و فکر کرد من بهش خیانت کردم .....بعدش به اون عوضی گفتم که به کوکی بگه اتفاقی بود و اون گفت من ازش خواستم ...
نامجون : ای بابا حتما باهاش حرف میزنم....ازت معذرت بخواد
وی: تو درک نمیکنی نامجون .... الان اون عوضی ازم معذرت بخواد کوکی برمی گرده...
نامجون : باش تو راست میگی ....کوکی هم یه روز میفهمه اشتباه کرده
وی : ولی شاید دیر شده باشع
نامجون : چی .....ینی چی؟..
وی : ول کن کارت رو بکن نامجون
نامجون : یه لحضه اینجا بمون من برم ببینم جیمین رو چیکار کردی...شاید لازم. باشه کسی رو واسه پانسمان بیارم
وی : باش برو
*وی : نامجون رفت و من تو یه سالن بزرگ تنها شدم .... الان کوکی هر لحظه داره بیشتر از من متنفر میشه ...من دباره باعث شدم اون گریه کنه.." حالا باید چیکار کنم ....... من به خودم قول داده بودم اگه یه روزی باعث شم که اون ناراحت باشه خودم رو تنبیه کنم ......شاید تنها کاری که یکم از آرومم کنه اول کشتن جیمین باشه و بعد کشتن ...........کشتن خودم
*کوکی : سوار هواپیما شدم و رو صندلیم نشستم و دیگه نتونستم تحمل کنم و بغضم ترکید ...و همین جور بی صدا گریه میکردم ...تمام لحظه هایی که بهم میگفت دوسم داره و منو می بوسید از جلو چشام رد میشد و آخر هم به اون لحظه ای که لبای جیمین به لباش خورد می رسید...من چرا عاشق همچین آدمی شده بودم هر لحظه ازش بیشتر متنفر میشدم ........ اون بهم خیانت کرد...اونم تو روز اول ....خوب شد زود فهمیدم و ولش. کردم ...............ولی من هنوز دوسش دارم
چرا هنوز دوسش دارم ........
+ آقا حالتون خوبه؟
کوکی : بله مشکلی نیست
+میخواید به من بگید چی شده ؟ اون طوری شاید آروم تر بشید
کوکی : نه ممنون خوبم
+باش،حر جور راحتید
*کوکی: حتی یه غریبه هم دلش برام سوخت .....تیهونگ چرا اخه .....چرا اینکار رو کردی .......
ادامه دارد.........
۵۰.۹k
۲۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.