Psychic lover۱۷
Psychic lover۱۷
بنده کمی هیز تشریف دارم.
نمیدونم چند ساعت شد
که آقا تشریف آوردن…خوب
رسما قبرم کندست،وایسا
اون گفت کارای خونش رو بکنم
اما نگفت از کی شروع کنم که.
پام و از استخر در اوردم و خواست
برم تو که موهام و از پشت گرفت
…..:کجا
جوابش رو ندادم که موهامو بیشتر
کشید واسه این که دوباره کتک نخورم
جواب دادم
سونا:داخل
دستش گذاشت وسط کتفم و به سمت
جلو هولم میداد و باهم رفتیم تو
……:میبینم که خونه رو تمیز نکردی…
نکنه باز دلت میخواد
اتفاق های امروز تکرار بشه؟
سونا:ببخشید…
……:غذا هم که درست نکردی😏
سونا:الان میرم
سریع از اونجا رفتم تو آشپز خونه
رفتم سمت یخچال در یخچال رو باز
کردم و خوبه همه چی داشت.
تصمیم گرفتم دوکبوکی درست
کنم.
مواد لازم رو از یخچال بیرون اوردم
و شروع کردم به درست کردن
دستپختم واقعا خوب بود…فک
کنم بنده خدا دست پخت من رو
بخوره به غذا های دیگه لب نزنه
بعد از اینکه درستش کردم
صرف هارو شستم و شروع کردم
به چیدن میز.
همه چی رو آماده کردم براش
لیوان،اب،چاپ استیک،بشقاب
و دستمال…نمیخواستم
ببینمش و باهاش حرف بزنم.
برای خودم کمی کشیدم و سرپایی
خوردم و ظرفشو شستم
واسش غذا جا کردم و رفتم دم اتاقش
در زدم.گفتم
سونا:غـ…
……..:بیا تو!
رفتم تو و دیدم لخته و فقط
یک حوله دور کمرشه.
عجب بدنی!یعنی با این وضع
مریضیش چجوری وقت کرد این
هیکل و بسازه!
سرم و انداختم پایین و گفتم
سونا:غذا امادست!میز و چیدم
اومد نزدیکم که رفتم عقب
کارمون تا زمانی که من به دیوار
بخورم ادامه داشت
لپام گل انداخته بود
معذبم میکرد اونم خیلی
چونم رو با دستش آورد بالا
…..:معذبت میکنه؟(پوزخند)
چیزی نگفتم
دیگه سینه به سینه شده بودیم
ولی بخاطر قدم
صورت به سینه شده بودیم!!
هی خدا قد و به کیا میدی
همینجوری میومد جلو
صورتم داشت میخورد به سینش
و گفتم
سونا:اره…اره معذبم میکنه
بنده کمی هیز تشریف دارم.
نمیدونم چند ساعت شد
که آقا تشریف آوردن…خوب
رسما قبرم کندست،وایسا
اون گفت کارای خونش رو بکنم
اما نگفت از کی شروع کنم که.
پام و از استخر در اوردم و خواست
برم تو که موهام و از پشت گرفت
…..:کجا
جوابش رو ندادم که موهامو بیشتر
کشید واسه این که دوباره کتک نخورم
جواب دادم
سونا:داخل
دستش گذاشت وسط کتفم و به سمت
جلو هولم میداد و باهم رفتیم تو
……:میبینم که خونه رو تمیز نکردی…
نکنه باز دلت میخواد
اتفاق های امروز تکرار بشه؟
سونا:ببخشید…
……:غذا هم که درست نکردی😏
سونا:الان میرم
سریع از اونجا رفتم تو آشپز خونه
رفتم سمت یخچال در یخچال رو باز
کردم و خوبه همه چی داشت.
تصمیم گرفتم دوکبوکی درست
کنم.
مواد لازم رو از یخچال بیرون اوردم
و شروع کردم به درست کردن
دستپختم واقعا خوب بود…فک
کنم بنده خدا دست پخت من رو
بخوره به غذا های دیگه لب نزنه
بعد از اینکه درستش کردم
صرف هارو شستم و شروع کردم
به چیدن میز.
همه چی رو آماده کردم براش
لیوان،اب،چاپ استیک،بشقاب
و دستمال…نمیخواستم
ببینمش و باهاش حرف بزنم.
برای خودم کمی کشیدم و سرپایی
خوردم و ظرفشو شستم
واسش غذا جا کردم و رفتم دم اتاقش
در زدم.گفتم
سونا:غـ…
……..:بیا تو!
رفتم تو و دیدم لخته و فقط
یک حوله دور کمرشه.
عجب بدنی!یعنی با این وضع
مریضیش چجوری وقت کرد این
هیکل و بسازه!
سرم و انداختم پایین و گفتم
سونا:غذا امادست!میز و چیدم
اومد نزدیکم که رفتم عقب
کارمون تا زمانی که من به دیوار
بخورم ادامه داشت
لپام گل انداخته بود
معذبم میکرد اونم خیلی
چونم رو با دستش آورد بالا
…..:معذبت میکنه؟(پوزخند)
چیزی نگفتم
دیگه سینه به سینه شده بودیم
ولی بخاطر قدم
صورت به سینه شده بودیم!!
هی خدا قد و به کیا میدی
همینجوری میومد جلو
صورتم داشت میخورد به سینش
و گفتم
سونا:اره…اره معذبم میکنه
۳.۷k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.