Psychic lover۱۹
Psychic lover۱۹
خودم رو بکشم راحت میشی؟
…….:نه…!مثل اینکه اینجوری ادب
نمیشی…یا زبونت کوتـ….اه لعنتی
نشست روی زانو هاش و سرش رو محکم
فشار میداد…
عومم اره داره شخصیتش عوض
میشه…الاناست که بره بیرون
وایسا یه لحظه…اگه اون شخصیت
بده که خودش گفت باشه چی…اه
سریع رفتم تو اون اتاقه…یا اتاق خودم
دنبال کلید میگشتم ولی لعنتی مگه
پیدا میشد.یه فکری به سرم زد!
کلید اتاق چا اون خودمون!!!!اون
یک دسته کلید بود…درش اوردم و
دونه دونه امتحانش کردم
صدای قدم هاش رو میشنوم!
داره نزدیک میشه…اها همینه
سریع قفلش کردم و کیلید رو
تو دستم گرفتم…
……..:کسی اونجاست؟
نه!نه…. بدون فکر رفتم زیر تخت قایم
شدم.اخه نیست من خیلی لاغرو ریزه میزم
زیر تخت جا شدم.اخه احمق
چجوری میخواد بیاد در قفله…
ولی اگر کیلید داشته باشه…بدبخت
میشم!
از طرفی هم احتمال داره من یا عمارتش
رو نشناسه…چون معمولا اتفاق ها بعد
چند ساعت یادشون میاد…و احتمالا
رفته باشه عمارت خودش.یا شاید
اصن خونه نداره.بیخیالش.
با صدای در رشته ی افکارم پاره شد
هوففف بیا اینم شانس من!
اخه در اتاق خواب های خونت
انقدر مهمه که دوتا دسته کلید داره
اوم. تو اتاق…همینجوری به سمت
تخت میومد.نشست روی تخت
و پاهاش جلوم بود.هوف برو دیگه
…….:هومم چه اتاق ساده ای!
هه میگه ساده خو خونه ی توعه دیگه
………:میرم خونه ی خودم!اما میدونم
یکی تو این اتاقه….
اوخیشش رفت.
بعد پنج دقیقه اومدم بیرون
کلید رو گرفتم رفتم دم درش
دستم و گذاشتم رو دستیگره و
کشیدمش پایین…ایشش قفله
فک کنم سریع قبل باز بود.بعد امتحان
کردن کیلید ها پیداش کردم
و رقتم تو اتاقش.واو چه بزرگ و دارک
بود.اما دیواراش داغون بود…مثلا
روش کلی نوشته و رد چاقو و عکس
آدمایی بود که با ماژیک قرمز روش
خط کشیده باشی…اون روانه…
درسته این اختلال رو داره و معلومه
که روانی هم هستن.هرچی سعی کردم
نتونستم نوشته هاش رو بخونم
سقف اتاقش هم چاقوخورده بود…
پرواز کرده رو سقف چاقو زده؟
اخه فک کنم این بنده خدا بیشتر
اسکل باشه تا روانی…
راستی مدارک!
خودم رو بکشم راحت میشی؟
…….:نه…!مثل اینکه اینجوری ادب
نمیشی…یا زبونت کوتـ….اه لعنتی
نشست روی زانو هاش و سرش رو محکم
فشار میداد…
عومم اره داره شخصیتش عوض
میشه…الاناست که بره بیرون
وایسا یه لحظه…اگه اون شخصیت
بده که خودش گفت باشه چی…اه
سریع رفتم تو اون اتاقه…یا اتاق خودم
دنبال کلید میگشتم ولی لعنتی مگه
پیدا میشد.یه فکری به سرم زد!
کلید اتاق چا اون خودمون!!!!اون
یک دسته کلید بود…درش اوردم و
دونه دونه امتحانش کردم
صدای قدم هاش رو میشنوم!
داره نزدیک میشه…اها همینه
سریع قفلش کردم و کیلید رو
تو دستم گرفتم…
……..:کسی اونجاست؟
نه!نه…. بدون فکر رفتم زیر تخت قایم
شدم.اخه نیست من خیلی لاغرو ریزه میزم
زیر تخت جا شدم.اخه احمق
چجوری میخواد بیاد در قفله…
ولی اگر کیلید داشته باشه…بدبخت
میشم!
از طرفی هم احتمال داره من یا عمارتش
رو نشناسه…چون معمولا اتفاق ها بعد
چند ساعت یادشون میاد…و احتمالا
رفته باشه عمارت خودش.یا شاید
اصن خونه نداره.بیخیالش.
با صدای در رشته ی افکارم پاره شد
هوففف بیا اینم شانس من!
اخه در اتاق خواب های خونت
انقدر مهمه که دوتا دسته کلید داره
اوم. تو اتاق…همینجوری به سمت
تخت میومد.نشست روی تخت
و پاهاش جلوم بود.هوف برو دیگه
…….:هومم چه اتاق ساده ای!
هه میگه ساده خو خونه ی توعه دیگه
………:میرم خونه ی خودم!اما میدونم
یکی تو این اتاقه….
اوخیشش رفت.
بعد پنج دقیقه اومدم بیرون
کلید رو گرفتم رفتم دم درش
دستم و گذاشتم رو دستیگره و
کشیدمش پایین…ایشش قفله
فک کنم سریع قبل باز بود.بعد امتحان
کردن کیلید ها پیداش کردم
و رقتم تو اتاقش.واو چه بزرگ و دارک
بود.اما دیواراش داغون بود…مثلا
روش کلی نوشته و رد چاقو و عکس
آدمایی بود که با ماژیک قرمز روش
خط کشیده باشی…اون روانه…
درسته این اختلال رو داره و معلومه
که روانی هم هستن.هرچی سعی کردم
نتونستم نوشته هاش رو بخونم
سقف اتاقش هم چاقوخورده بود…
پرواز کرده رو سقف چاقو زده؟
اخه فک کنم این بنده خدا بیشتر
اسکل باشه تا روانی…
راستی مدارک!
۴.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.