عشق یا نفرت؟
عشق یا نفرت؟
part ²⁶
رفتم پیشش و.....
ته: داری گریه میکنی؟
"اما اون تا منو دید اشکاشو پاک کرد"
ات: من گریه نمیکنم "صدای گرفته"
ته: معلومه دروغ میگی....راستشو بگو ببینم....چرا گریه میکنی؟
ات:......
ته: ات....منو مثل داداش خودت بدون♡ به خاطر مردن چانسو گریه میکنی؟
ات: .......
ته: چرا چیزی نمیگی؟
ات: میخوام تنها باشم
ته: ولی اینطوری بدتره....تو باید دردات رو با کسی درمیون بزاری تا حالت خوب بشه
شاید فکر کنی جونگکوک اهمیت نده ولی....اونم قلب مهربونی داره...فقط این روزا درگیر کاره و دشنماش اعصابش رو خورد میکنن....به من بگو....واسه چی گریه میکنی؟
ات: .......
ته: پس منم از یه روش دیگه استفاده میکنم!
"و تهیونگ شروع کرد به قلقلک دادن ات و ات هم نتونست تحمل کنه و تسلیم شد"
ات: باشه باشه من تسلیمم
ته: خوب حالا بگو واسه چی گریه میکردی
ات: ........
ته: پس منم دوبار قلقلکت میدم !
ات: باشه باشه میگم
ته: منتظرم
ات: خوب....من....
"که یهو کوک سر رسید"
کوک: هیونگ....مگه تو نرفتی؟
ته: او...کوک....نه داشتم با ات حرف میزدم
کوک: ههه...آخه با این هرزه چه حرفی داری؟!
ات: هرزه مامان...
ته: ات هیچی نگو! کوک انقدر سخت نگیر بیا بشین پیش من
کوک: هیونگ ممکنه شرکت تو دردسر بیوفته بیا همین الان بریم شرکت وقت واسه اینکارا زیاده بیا بریم
ته: هوفففف باشه بریم....ات بعدا باید بهم بگی چرا گریه میکردی....خدافظ
ات: خدافظ
"میدونم چقدر دلتون میخواد که بفهمن ولی حالا حالا ها نمیشه....شاید طولانی تر از اون چیزی که فک میکنید بشه"
وقتی رفتن دوباره گریم گرفت و شروع کردم به گریه کردن
ویو ته:
رفتیم شرکت و به یسری کارا برسی کردیم که....
نامجون: راستی تهیونگ....وقتی کوک تو رو پیدا کرد واسه خواهرت پیگیری کردی؟
تهیونگ: آره....اما به نتیجه نرسیدم...اصلا کسی با این اسم نه زنده بود نه مرده
نامجون: این دختره که واسه کوک کار میکنه....اسمش با خواهر تو یکیه....و سنش....فقط فامیلیش فرق میکنه
تهیونگ: خوب؟
نامجون: خوب که ممکنه خواهر تو باشه
تهیونگ: نه بابا من یبار ازش پرسیدم فامیلیت همیشه کانگ بوده گفت آره
نامجون: واقعا؟ اما یه چیزی خیلی عجیبه! دیروز وقتی رفته بودم بار.....
☆فلش بک به توی بار☆
ویو نامجون:
با جونگهو "یکی از دوستای نامجون" رفته بودیم بار _ که جونگهو گفت یه کاری داره میره و سریع بر میگرده....همونجا نشسته بودم که حواسم به رئیس اون بار رفت...پارک نامو....دیدم داره راجب یه چیزی حرف میزنه....گوش کردم ببینم چی میگه هرچند دلم نمیخواست اما کنجکاو شدم!
پارت بعدیو تا فردا میزارم دیگه💜
خیلی دارید لوس میشید 😂♥️
part ²⁶
رفتم پیشش و.....
ته: داری گریه میکنی؟
"اما اون تا منو دید اشکاشو پاک کرد"
ات: من گریه نمیکنم "صدای گرفته"
ته: معلومه دروغ میگی....راستشو بگو ببینم....چرا گریه میکنی؟
ات:......
ته: ات....منو مثل داداش خودت بدون♡ به خاطر مردن چانسو گریه میکنی؟
ات: .......
ته: چرا چیزی نمیگی؟
ات: میخوام تنها باشم
ته: ولی اینطوری بدتره....تو باید دردات رو با کسی درمیون بزاری تا حالت خوب بشه
شاید فکر کنی جونگکوک اهمیت نده ولی....اونم قلب مهربونی داره...فقط این روزا درگیر کاره و دشنماش اعصابش رو خورد میکنن....به من بگو....واسه چی گریه میکنی؟
ات: .......
ته: پس منم از یه روش دیگه استفاده میکنم!
"و تهیونگ شروع کرد به قلقلک دادن ات و ات هم نتونست تحمل کنه و تسلیم شد"
ات: باشه باشه من تسلیمم
ته: خوب حالا بگو واسه چی گریه میکردی
ات: ........
ته: پس منم دوبار قلقلکت میدم !
ات: باشه باشه میگم
ته: منتظرم
ات: خوب....من....
"که یهو کوک سر رسید"
کوک: هیونگ....مگه تو نرفتی؟
ته: او...کوک....نه داشتم با ات حرف میزدم
کوک: ههه...آخه با این هرزه چه حرفی داری؟!
ات: هرزه مامان...
ته: ات هیچی نگو! کوک انقدر سخت نگیر بیا بشین پیش من
کوک: هیونگ ممکنه شرکت تو دردسر بیوفته بیا همین الان بریم شرکت وقت واسه اینکارا زیاده بیا بریم
ته: هوفففف باشه بریم....ات بعدا باید بهم بگی چرا گریه میکردی....خدافظ
ات: خدافظ
"میدونم چقدر دلتون میخواد که بفهمن ولی حالا حالا ها نمیشه....شاید طولانی تر از اون چیزی که فک میکنید بشه"
وقتی رفتن دوباره گریم گرفت و شروع کردم به گریه کردن
ویو ته:
رفتیم شرکت و به یسری کارا برسی کردیم که....
نامجون: راستی تهیونگ....وقتی کوک تو رو پیدا کرد واسه خواهرت پیگیری کردی؟
تهیونگ: آره....اما به نتیجه نرسیدم...اصلا کسی با این اسم نه زنده بود نه مرده
نامجون: این دختره که واسه کوک کار میکنه....اسمش با خواهر تو یکیه....و سنش....فقط فامیلیش فرق میکنه
تهیونگ: خوب؟
نامجون: خوب که ممکنه خواهر تو باشه
تهیونگ: نه بابا من یبار ازش پرسیدم فامیلیت همیشه کانگ بوده گفت آره
نامجون: واقعا؟ اما یه چیزی خیلی عجیبه! دیروز وقتی رفته بودم بار.....
☆فلش بک به توی بار☆
ویو نامجون:
با جونگهو "یکی از دوستای نامجون" رفته بودیم بار _ که جونگهو گفت یه کاری داره میره و سریع بر میگرده....همونجا نشسته بودم که حواسم به رئیس اون بار رفت...پارک نامو....دیدم داره راجب یه چیزی حرف میزنه....گوش کردم ببینم چی میگه هرچند دلم نمیخواست اما کنجکاو شدم!
پارت بعدیو تا فردا میزارم دیگه💜
خیلی دارید لوس میشید 😂♥️
۲۲.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.