پارت 19 فصل 2
پارت 19 فصل 2
نامجون : چرا اینکارو میکنی منم میخوام بیام لطفا
اینو که گفت اعصابم خورد شد یه چسب برداشتم دهنشم بستم با خشم بهم زل زده بود
ا/ت : اگه از همون اول لجبازی نمیکردی اینطوری نمیشد
خشم توی چشماش بیشتر شد
ا/ت : اونطوری نگام نکن مجبورم کردی
هنوزم اونطوری با خشم نگام میکرد
ا/ت : خب من دیگه میرم چون آب تو نخوردی مجبورم زود بیام پس امیدوارم خوش بگذره
بعدم رفتم بیرون آخه تقصیر من چیه نباید متوجه داستان بشه اگرنه بد میشه خودم به موقعش بهش میگم درو قفل کردم و سوار موتورم شدم و راه افتادم تمام مدت فکرم پیش نامجون بود که اتفاقی براش نیوفته ولی مجبورم کرد بعد از نیم ساعت رسیدم به مقصدم مکس جلوی در منتظر بود
مکس : چرا انقدر دیر کردی
ا/ت : میخواست بیاد نمیزاشت منم بیاد
مکس : خب چیکار کردی
بهش نگاه کردم
ا/ت : کارای لازم
مکس خنده ای کرد
مکس : اوووو دقیقا چیکار
ا/ت : خیلی مهمه؟
مکس : آره
ا/ت : بستمش به صندلی
خندید و گفت
مکس : جدی
ا/ت : آره
داشت میخندید
ا/ت : مگه نگفتی دیر شده
مکس : آره آره ، ببخشید بفرمایید
رفتیم داخل یه منطقه سرد بود همه ی دراش آهنی بود روی بعضی از درا رد خون رسیدیم به در آخر راهرو
خواستم برم تو که مکس جلومو گرفت
مکس : مطمعنی؟
ا/ت : آره
درو باز کردم که با جسد مینهو رو دیدم ( مینهو هکر گروه بود ) خیلی برام ارزش داشت وقتی اون صحنه رو دیدم شوک شدم مکس دستشو گزاشت رو شونم و گفت :
مکس : ا/ت حالت خوبه؟
با صدایی که از اعصبانیت میلرزید گفتم :
ا/ت : کی کی اینکارو کرده
مکس : ا/ت آروم باش
داد زدم
ا/ت : گفتم کی اینکارو کرده ( با داد )
مکس : بابای.. جون ..سو
خشمم بیشتر شد در حدی بود که ممکن بود هر کسی که جلو را هم باشه رو بکشم
راهمو کشیدم سمت در و میخواستم برم بیرون که مکس اومد جلوی در
مکس : نه ا/ت نباید اینکارو بکنی
ا/ت : مکس برو کنار نزار بلایی سرت بیارم
مکس : هر کاری میخوای با من بکن ولی نمیزارم بری
ا/ت : مکس گفتم برو کنار
مکس : نمیرم
دستمو تو موهام کشیدم ، نمیدونستم باید چیکار کنم
فقط اینو میدونستم که اون مرتیکه باید کشته بشه
رفتم جلوی مکسو و بهش گفتم :
ا/ت : مکس این آخرین هشدارمه یا برو کنار یا هر چی شد تقصیر خودته
مکس : ا/ت نمیتونم تو الان خیلی اعصبانی ای نمیتونم بزارم بری
یقه مکسو گرفتم
ا/ت : عوضی متوجه نیستی مینهو رو کشتن اونو کشتن اون دیگه نیست تو داری میگی آروم باشم
مکس : میدونم میدونم اون برای هممون خیلی با ارزش بود و هست ولی ولی نمیشه نمیتونم بزارم درکم کن میری یه بلایی سر اون مرتیکه میاری بلاخره اون بابای جون سوعه میخوای شکنجش کن هر کاری میخوای بکن ولی نباید بکشیش
حرفاش منطقی بود همون گوشه نشستم و به جنازه مینهو نگاه میکردم آروم نمیگرفتم حالم خیلی بد بود
پاشدم رفتم سمت در میخواستم برم اتاق بغلی که دوباره مکس اومد جلوی در
مکس : ا/ت
ا/ت : نترس میخوام برم اتاق بغلی
مکس : بهت اعتماد کنم
ا/ت : آره
رفت کنار منم رفتم اتاق بغلی به صندلی بسته شده بود و بیهوش بود مکس پشت سرم اومد
مکس : جواب آزمایشا روی میزه
برگشتم سمت میز چندتا برگه روش بود رفتم سمتشون و برشون داشتم پس دروغ بوده همش دروغ بوده
* فلش بک به اون روزی که ساعت 5 صبح راه افتادم *
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻 🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
نامجون : چرا اینکارو میکنی منم میخوام بیام لطفا
اینو که گفت اعصابم خورد شد یه چسب برداشتم دهنشم بستم با خشم بهم زل زده بود
ا/ت : اگه از همون اول لجبازی نمیکردی اینطوری نمیشد
خشم توی چشماش بیشتر شد
ا/ت : اونطوری نگام نکن مجبورم کردی
هنوزم اونطوری با خشم نگام میکرد
ا/ت : خب من دیگه میرم چون آب تو نخوردی مجبورم زود بیام پس امیدوارم خوش بگذره
بعدم رفتم بیرون آخه تقصیر من چیه نباید متوجه داستان بشه اگرنه بد میشه خودم به موقعش بهش میگم درو قفل کردم و سوار موتورم شدم و راه افتادم تمام مدت فکرم پیش نامجون بود که اتفاقی براش نیوفته ولی مجبورم کرد بعد از نیم ساعت رسیدم به مقصدم مکس جلوی در منتظر بود
مکس : چرا انقدر دیر کردی
ا/ت : میخواست بیاد نمیزاشت منم بیاد
مکس : خب چیکار کردی
بهش نگاه کردم
ا/ت : کارای لازم
مکس خنده ای کرد
مکس : اوووو دقیقا چیکار
ا/ت : خیلی مهمه؟
مکس : آره
ا/ت : بستمش به صندلی
خندید و گفت
مکس : جدی
ا/ت : آره
داشت میخندید
ا/ت : مگه نگفتی دیر شده
مکس : آره آره ، ببخشید بفرمایید
رفتیم داخل یه منطقه سرد بود همه ی دراش آهنی بود روی بعضی از درا رد خون رسیدیم به در آخر راهرو
خواستم برم تو که مکس جلومو گرفت
مکس : مطمعنی؟
ا/ت : آره
درو باز کردم که با جسد مینهو رو دیدم ( مینهو هکر گروه بود ) خیلی برام ارزش داشت وقتی اون صحنه رو دیدم شوک شدم مکس دستشو گزاشت رو شونم و گفت :
مکس : ا/ت حالت خوبه؟
با صدایی که از اعصبانیت میلرزید گفتم :
ا/ت : کی کی اینکارو کرده
مکس : ا/ت آروم باش
داد زدم
ا/ت : گفتم کی اینکارو کرده ( با داد )
مکس : بابای.. جون ..سو
خشمم بیشتر شد در حدی بود که ممکن بود هر کسی که جلو را هم باشه رو بکشم
راهمو کشیدم سمت در و میخواستم برم بیرون که مکس اومد جلوی در
مکس : نه ا/ت نباید اینکارو بکنی
ا/ت : مکس برو کنار نزار بلایی سرت بیارم
مکس : هر کاری میخوای با من بکن ولی نمیزارم بری
ا/ت : مکس گفتم برو کنار
مکس : نمیرم
دستمو تو موهام کشیدم ، نمیدونستم باید چیکار کنم
فقط اینو میدونستم که اون مرتیکه باید کشته بشه
رفتم جلوی مکسو و بهش گفتم :
ا/ت : مکس این آخرین هشدارمه یا برو کنار یا هر چی شد تقصیر خودته
مکس : ا/ت نمیتونم تو الان خیلی اعصبانی ای نمیتونم بزارم بری
یقه مکسو گرفتم
ا/ت : عوضی متوجه نیستی مینهو رو کشتن اونو کشتن اون دیگه نیست تو داری میگی آروم باشم
مکس : میدونم میدونم اون برای هممون خیلی با ارزش بود و هست ولی ولی نمیشه نمیتونم بزارم درکم کن میری یه بلایی سر اون مرتیکه میاری بلاخره اون بابای جون سوعه میخوای شکنجش کن هر کاری میخوای بکن ولی نباید بکشیش
حرفاش منطقی بود همون گوشه نشستم و به جنازه مینهو نگاه میکردم آروم نمیگرفتم حالم خیلی بد بود
پاشدم رفتم سمت در میخواستم برم اتاق بغلی که دوباره مکس اومد جلوی در
مکس : ا/ت
ا/ت : نترس میخوام برم اتاق بغلی
مکس : بهت اعتماد کنم
ا/ت : آره
رفت کنار منم رفتم اتاق بغلی به صندلی بسته شده بود و بیهوش بود مکس پشت سرم اومد
مکس : جواب آزمایشا روی میزه
برگشتم سمت میز چندتا برگه روش بود رفتم سمتشون و برشون داشتم پس دروغ بوده همش دروغ بوده
* فلش بک به اون روزی که ساعت 5 صبح راه افتادم *
امیدوارم خوشتون بیاد 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻 🥲
اگه درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🌟
۵۴.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.