قبله گاه من

« قِبلِه گاهِ مَن🐚🦋 »
#PART_3

‌ ‌❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
حرصم گرفته بود. شایدم لج کرده بودم باخودم، با زندگی...

با عجله، دوپله رو پایین رفتم; که ناگهان، دامن بلند لباس سپید عروسم به زیر پام گیرکرد.


هین کوتاهی کشیدم وچشمام را از ترس برخورد به زمین محکم بستم
که دست‌های کسی دورتنم حصار شد ومانع افتادنم شد..

همه اتفاقات کمتر از دو ثانیه افتاده بود.
چشم‌هام را باز کردم که نگام به صورت دانیال افتاد...رنگ صورتش چنان پریده شده بود که با گچ دیوار فرقی نمی کرد
وچشمانش که تا حد آخر فراخ شده بود از ترس...

کسی که از امشب اسمش به عنوان همسر من در صفحه دوم شناسنامه جای می‌گرفت.

خودم را با نفرت از آغوشش جدا کردم.
با صدای خش دارشده اش تقریبا بلند گفت:

-گفتم دستت رو بده به من لجبازی میکنی...لعنتی نزدیک بود الان با صورت بخوری رو پله، میفهـــمی؟!

هردومون حضور فیلمبردار جوان را که با شیطنت نگاهمون می‌کرد فراموش کرده بودیم.

که باخنده گفت:
- فک کنم فیلم عروسی شما بهترین فیلمی بشه که تا به حال گرفتم
ماشاالله آقا دوماد فرهادین برای خودشون...
هه...آره فرهادی که تیشه گرفته بود و به جای زدن به کوه افتاده بود به جون زندگی من واز هم پاشیده بودش.

دستم رو محکم بین انگشتاش گرفت.

چند پله باقی مانده را پایین رفتیم و جلوی درب ارایشگاه رسیدیم.....
‌ ‌❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
• ‌[ @fatoom_000 ]•
دیدگاه ها (۱)

« قِبلِه گاهِ مَن🐚🦋 »#PART_4 ‌ ‌❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀درب ماشی...

« قِبلِه گاهِ مَن🐚🦋 »#PART_5 ‌ ‌❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀بالاخره ...

« قِبلِه گاهِ مَن🐚🦋 »#PART_2 ‌❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀بعد ازچند ثانیه،...

« قِبلِه گاهِ مَن🦋🐚 »#PART_1 ‌ ‌❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀با صدای آرایش...

2:Amityville Horror Houseخانه ترسناک امیتویلبا زک در آغوش، ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط