و باهم دست دادن

و باهم دست دادن
منم لبخند زدم و‌باهاش دست دادم و تا دم در بدرقه ش کردم و وقتی رفت درو بستم
+گشنمه...
برگشتم سمتش...
_مگه‌همین الان صبحونه نخوردی؟
+نمیدونم...من گشنمه...
_خب دوست داری چی‌بخوری؟
+یه غذای خوب خونگی...
_فکر‌نمیکنم دستپخت منو دوست داشته باشی
+تاحالا نخوردم نمیدونم...
رفتم سمت آشپزخونه
_نظرت راجب یه سوپ خوشمزه چیه؟
+بنظرم بد نیست
رفتم از فریزر گوشت و‌هویج و یکم جعفری و پیازچه ورداشتم و‌خردشون کردم...از یخچالم‌ چندتا سیب زمینی و پیاز ورداشتم پوست کندم و بعد از اینکه ریزشون کردم همه موادو باهم ریختم تو قابلمه و بهش ادویه و اب اضافه کردم و گذاشتم بپزه(آموزش اشپزی با رائل😂)
و دستامو شستم و از اشپزخونه رفتم بیرون...
ته با تعجب گفت:
+تموم؟
_اره...منو دست کم گرفتی؟الان فقط باید منتظر بمونیم که بپزه
کلافه شدم
_نمیخوای یه پیرهن تنت کنی؟سرما میخوری اصن..به‌خودت رحم کن
از جاش پاشد و‌اومد طرفم و یه وجبیم وایساد
_بخاطر‌ زخمم نمیتونم برم حموم...من هرشب دوش‌میگرفتم...الان حس بدی دارم که لباس تمیز تنم کنم...اگه تو اینجا نبودی الان این شلوارلعنتی هم پام‌نبود...
حس کردم از خجالت گوشام قرمز شده...سرمو انداختم پایین
گوشیش زنگ خورد و رفت سمتش
نفسمو راحت دادم بیرون‌...اخیشششششششششش
با دیدن صفحه گوشیش صورتش جمع شد
#صدای_تو
#p46
دیدگاه ها (۶)

بعد از چندثانیه جواب داد+سلام خانوم کیم......خونه م....نه ام...

صدای قدم شنیدمرومو برنگردوندم عقب.. +ناراحت شدی؟! _معلومه که...

صبحونتو‌خوردی بعدش هرجا خواستی برو...نمیخواد بخاطر من خودتو ...

ظرف اب و‌حوله رو‌ ورداشتم و پاشدم+اینجا بخواب_چرا؟+خونه خالی...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_232_سلام عزیزم صبحتون بخ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_296به جمله  اخرش کمی ف...

پارت ۲۳ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط