و به سمت ترن هوایی رفتیم و بلیط گرفتیم

و به سمت ترن هوایی رفتیم و بلیط گرفتیم
وقتی سوار ترن هوایی بودیم من جیغ و داد

راه انداخته بودم ولی جونگ کوک داشت با لبخند به من نگاه می‌کرد و می‌خندید

ا.ت :جیغغغغغغ یااا جونگکوکا به چی میخندییی؟هاا؟جیغغغغغغغغ

جونگکوک : به این شدت از کیوت بودنت
اون شبم مامانم به بابام گفت که رفتم خونه

دوستم ولی در حقیقت رفته بودم خونه
جونگ کوک اینا و چون خالم و شوهر خالم

رفته بودن مسافرت خونه خالی بود و باهم رفتیم گیم زدیم و کلی خوشگذروندیم

(نکنه انتظار یه چیز دیگرو داشتین😐)

و گرفتیم خوابیدیم تااااا لنگ ظهر

چند روز بعد

همینطور روز ها میگذشت و من عاشق تر از دیروز بودم،یه روز جونگکوک یه قرار گذاشت

تا باهم بریم کافه ای چون قرار بود یه چیز مهم بگه ،منم اماده بودم و با یه شاخه گل

رز رفتم سر قرار خیلی خوشحال بودم برای اون چیز مهمش خیلی هیجان داشتم

وقتی رسیدم رفتم روبه روش نشستم انگار پریشون و نگران بود ولی با یه پوزخند

سرشو بالا اورد و این نگرانیمو بیشتر کرد
ا.ت :ممم ... میشه حرفتو ببب..بگی؟

جونگکوک :امیدوارم ناراحت نشی ولی از اینجا به بعد راه ما از هم جداست و بلند

شد که بره منم همپاش بلند شدم و به سمتش رفتم ...
دیدگاه ها (۵۵)

به سمتش رفتم و سرم که پایین بود رو بالا اوردم دستاش تو جیبش ...

با من هم نشست و حرف زد که کارم درست نبود و باید به حرفش گوش ...

چند پارتی از کوکوقتی از بچگی ....ا.ت ویو :بازم بخاطر اون قضی...

بچه ها میخوام کنار فیکا ،چند پارتی،تک پارتی و سناریو بزارم،و...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

پارت ۲۱ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط