آن روز که سر و کله ات وسطِ زندگی ام پیدا شد ، فکرش را هم
آن روز که سر و کله ات وسطِ زندگی ام پیدا شد ، فکرش را هم نمیکردم یک نفر بتواند قلبم را به خودش پیوند بزند
آن روز که سرنوشتت را به سرنوشتم گره زدی نمیدانستم این گره آنقدر کور میشود که برای اولین بار نخواهم این گره نه با دست نه با دندان باز شود...
تو !
مردی با شانه های پهن!
لبخند های آرام،
و آغوشی گرم
چنان در من متولد شدی که انگار سالهاست تو را دوست داشته ام !
از آن روز که عطر تو روی پیراهنِ من جا ماند ، و بوسه ات روی پیشانی ام
زندگیِ من وسطِ سرنوشت تو مهر شد
و من دختری با سماجتی شیرین دیگر تو را به خودت پس نخواهم داد ...
#زهرا_مصلح
@Baharnarengpoem
آن روز که سرنوشتت را به سرنوشتم گره زدی نمیدانستم این گره آنقدر کور میشود که برای اولین بار نخواهم این گره نه با دست نه با دندان باز شود...
تو !
مردی با شانه های پهن!
لبخند های آرام،
و آغوشی گرم
چنان در من متولد شدی که انگار سالهاست تو را دوست داشته ام !
از آن روز که عطر تو روی پیراهنِ من جا ماند ، و بوسه ات روی پیشانی ام
زندگیِ من وسطِ سرنوشت تو مهر شد
و من دختری با سماجتی شیرین دیگر تو را به خودت پس نخواهم داد ...
#زهرا_مصلح
@Baharnarengpoem
۱.۶k
۲۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.