آن روز که سر و کله ات وسط زندگی ام پیدا شد فکرش ...

آن روز که سر و کله ات وسطِ زندگی ام پیدا شد ، فکرش را هم نمیکردم یک نفر بتواند قلبم را به خودش پیوند بزند
آن روز که سرنوشتت را به سرنوشتم گره زدی نمیدانستم این گره آنقدر کور میشود که برای اولین بار نخواهم این گره نه با دست نه با دندان باز شود...
تو !
مردی با شانه های پهن!
لبخند های آرام،
و آغوشی گرم
چنان در من متولد شدی که انگار سالهاست تو را دوست داشته ام !
از آن روز که عطر تو روی پیراهنِ من جا ماند ، و بوسه ات روی پیشانی ام
زندگیِ من وسطِ سرنوشت تو مهر شد
و من دختری با سماجتی شیرین دیگر تو را به خودت پس نخواهم داد ...
#زهرا_مصلح

@Baharnarengpoem
دیدگاه ها (۴)

مثلِ خرمالو‌های رسیده حیاطِ مادربزرگمثلِ عطرِ دارچینِ چای‌‌ه...

کاش یکی از چهارخانه های پیراهنت بودم.تا هر ثانیه و هر لحظه،د...

آرزو می کنم خورشیدِ زندگی ات را پیدا کنی و تمام ثانیه هایت ا...

اون اوایل که بدون هیچ توضیحی یهو گذاشت رفت.خیلی منتظرش بودم،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط