ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part67
دوست دارم
بعد دوساعت
ات
تو ساحل خیلی خوش گذشت کلی با سوهی بازی کردیمو خلاصه
بعد دو ساعت ته گف که باید بریم چون تو شرکت کار داره
ته: سوهی ات
ات و سوهی: بله
ته: خیلی کار ضروری دارم
ات: اوکی بریم کمی غمگین
سوهی: نه بابایی نریم
ته: عزیزم باید بریم خیلی کار مهمی دارم
سوهی: باشه ولی بازم میایم
ته: اره صدرصد
سوهی: باشه پس بریم
رسیدن به خونه
ات
من و سوهی رفتیم خونه ته از اونجا رفت شرکت بعد ۳۰مین ته زنگ زد با خبری که داد پشمام ریخت زود سوهی دادم به اجوما و رفتم
ته
رفتم شرکت داشتم با فیلیکس به کارهای شرکت میرسیدیم که گوشی فیلیکس زنگ زد
فیلیکس: سلام عشقم
جویئون: فیلیکس اححح... بچه.. بچه داره به دنیا میاد احححح با داد
فیلیکس: چی الان کجایی با نگرانی
جویئون: خونه احححححح باداد
فیلیکس: باشه امدم
تلفن و قطع کرد
فیلیکس: ته بدو بچه به دنیا میاد زود باشش کمی داد
ته: امدم
خلاصه
*فیلیکس و ته رفتن جویئون با هزار بد بختی بردن بیمارستان*
رسیدن به بیمارستان
ات
تقریبا دوساعتی میشد که جویئون تو اتاق عمل بود از صورت فیلیکس مشخص بود که خیلی میترسید تو افکارم بودم که اخرش دکتر امد
فیلیکس: همسرم و بچم خوبن
دکتر: بله تبریک میدم صاحب یک دختر بچه شدین
فیلیکس: واقعااا با ذوق
فقط میتونم همسرم رو ببینم
دکتر: بله بعد دو ساعت میتونین ببینشون
فیلیکس: ممنونم
دکتر: خواهش میکنم
دکتر رفت
ته: واوووو عمو شدم
رفت فیلیکس و بغل کردو تبریک گف
ات: واوووو منم خاله شدم
ات هم رفت فیلیکس رو بغل کرد و تبریک گف
وقتی ات فیلیکس بغل کرد ته سرفه های مصنوعی کرد
ات رفت کنار ته در گوشش گف
ات: چیشد حسودی کردی
ته: خونه حسابتو میرسم کمی عصبی
ات: هیچی نمیتونی بکنی
ته: میبینیم......
خوب هپی مپی امروز تولدمه و اینکه به تولد یکی از عشقا خیلی نزدیکیم
نظرتون در مورد این پارت؟
#part67
دوست دارم
بعد دوساعت
ات
تو ساحل خیلی خوش گذشت کلی با سوهی بازی کردیمو خلاصه
بعد دو ساعت ته گف که باید بریم چون تو شرکت کار داره
ته: سوهی ات
ات و سوهی: بله
ته: خیلی کار ضروری دارم
ات: اوکی بریم کمی غمگین
سوهی: نه بابایی نریم
ته: عزیزم باید بریم خیلی کار مهمی دارم
سوهی: باشه ولی بازم میایم
ته: اره صدرصد
سوهی: باشه پس بریم
رسیدن به خونه
ات
من و سوهی رفتیم خونه ته از اونجا رفت شرکت بعد ۳۰مین ته زنگ زد با خبری که داد پشمام ریخت زود سوهی دادم به اجوما و رفتم
ته
رفتم شرکت داشتم با فیلیکس به کارهای شرکت میرسیدیم که گوشی فیلیکس زنگ زد
فیلیکس: سلام عشقم
جویئون: فیلیکس اححح... بچه.. بچه داره به دنیا میاد احححح با داد
فیلیکس: چی الان کجایی با نگرانی
جویئون: خونه احححححح باداد
فیلیکس: باشه امدم
تلفن و قطع کرد
فیلیکس: ته بدو بچه به دنیا میاد زود باشش کمی داد
ته: امدم
خلاصه
*فیلیکس و ته رفتن جویئون با هزار بد بختی بردن بیمارستان*
رسیدن به بیمارستان
ات
تقریبا دوساعتی میشد که جویئون تو اتاق عمل بود از صورت فیلیکس مشخص بود که خیلی میترسید تو افکارم بودم که اخرش دکتر امد
فیلیکس: همسرم و بچم خوبن
دکتر: بله تبریک میدم صاحب یک دختر بچه شدین
فیلیکس: واقعااا با ذوق
فقط میتونم همسرم رو ببینم
دکتر: بله بعد دو ساعت میتونین ببینشون
فیلیکس: ممنونم
دکتر: خواهش میکنم
دکتر رفت
ته: واوووو عمو شدم
رفت فیلیکس و بغل کردو تبریک گف
ات: واوووو منم خاله شدم
ات هم رفت فیلیکس رو بغل کرد و تبریک گف
وقتی ات فیلیکس بغل کرد ته سرفه های مصنوعی کرد
ات رفت کنار ته در گوشش گف
ات: چیشد حسودی کردی
ته: خونه حسابتو میرسم کمی عصبی
ات: هیچی نمیتونی بکنی
ته: میبینیم......
خوب هپی مپی امروز تولدمه و اینکه به تولد یکی از عشقا خیلی نزدیکیم
نظرتون در مورد این پارت؟
۳۰.۰k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.