پارت ۵۲ آخرین تکه قلبم
#پارت_۵۲ #آخرین_تکه_قلبم
(پلی بک به خاطرات گذشته )
در حالی که چیزی نمونده بود سکته کنم ، گفتم:
_آرزو یه زنگ بزن به گوشیم نیستش!
زنگ که زد صداش درومد نفس راحتی کشیدم، همه جا رو گشتم زیر روزنامه ها زیر پام توی جیبم و کیفم اما هیچ جا نبودش ..
با ناراحتی گفتم :
_نیما بزن کنار پیاده شیم هممون، بگردیم بنم گذاشت گوشیم ..
نیما غر غر کنان زد کنار و آرزو فحشی نثار من کرد و پیاده شد ، امیر هم که دید همه پیاده شدن ، پیاده شد ، ماشینو زیرو رو کردیم اما پیدا نشد . نیما گفت:
_پیدا نمیشه بیا بشین ، معلوم نیس چیکارش کردی..
با ناراحتی به آرزو گفتم:
_اون جیب پشت صندلی راننده رو بگرد ببینم !
دست کرد داخلشو با چشم یه خاک بر سرت نیاز نثارم کرد و گفت:
_همیشه مایه آبرو ریزی ، دست خودت نیست!
با خوشحالی گوشیمو گرفتم و نشستیم توی ماشین،ِبه پارک همیشگیمون که رسیدیم ، پیاده شدیم ، هوا انقدر سرد بود که همه کت و ژاکت و کاپشناشونو چسبیدن.
نیماو آرزو زودتر از منو امیر نشستن روی چمنا .. نیما ماسکشو زده بود و از چشماش میشد فهمید چقدر بد مریض شده اما بخاطر اینکه دورهم باشیم از خودش گذشته..
نگاش کردم و گفتم:
_مگه قرار نشد امیر شیرینی دانشگاه رفتنشو بده ؟
نیما خندید و گفت:
_راست میگه امیر شیرینی مگه نمیخوای بدی؟
امیر:من به نیما اون دفعه شیرینیش رو دادم ، نیما پس اون تک لقمه چی بود؟؟
معترضانه گفتم:
_اون شیرینی نیماس ، شما به ما قول شیرینی دادید.
سعی کرد بپیچونه اما آخر سر گوشیشوگرفت دستشو زنگ زد به رفیقش :
_الو سلام چطوری، قربونت ، آره ، تو چیکار میکنی؟فدات آره
آروم به آرزو گفتم :
_لحنش جوریه که انگار با دختر داره حرف میزنه
سرشو تکون داد و گفت:
_آره.
چشمای عسلی و مژه های بلدش با ریمل میشد اندازه یه جارو..ماشالله ای توی دلم گفتم برای چشمای جذابش
امیر:آدرس کافه ات کجاس با بچه ها میخوایم بیایم اونجا؟
اینو که شنیدم با چشم به آرزو گفتم:
_حله داریم میریم!
چشماشو روی هم فشرد و گفت:
_آره
💞 👫 🏻 💞 👫 🏻 #نظر_فراموش_نشه
(پلی بک به خاطرات گذشته )
در حالی که چیزی نمونده بود سکته کنم ، گفتم:
_آرزو یه زنگ بزن به گوشیم نیستش!
زنگ که زد صداش درومد نفس راحتی کشیدم، همه جا رو گشتم زیر روزنامه ها زیر پام توی جیبم و کیفم اما هیچ جا نبودش ..
با ناراحتی گفتم :
_نیما بزن کنار پیاده شیم هممون، بگردیم بنم گذاشت گوشیم ..
نیما غر غر کنان زد کنار و آرزو فحشی نثار من کرد و پیاده شد ، امیر هم که دید همه پیاده شدن ، پیاده شد ، ماشینو زیرو رو کردیم اما پیدا نشد . نیما گفت:
_پیدا نمیشه بیا بشین ، معلوم نیس چیکارش کردی..
با ناراحتی به آرزو گفتم:
_اون جیب پشت صندلی راننده رو بگرد ببینم !
دست کرد داخلشو با چشم یه خاک بر سرت نیاز نثارم کرد و گفت:
_همیشه مایه آبرو ریزی ، دست خودت نیست!
با خوشحالی گوشیمو گرفتم و نشستیم توی ماشین،ِبه پارک همیشگیمون که رسیدیم ، پیاده شدیم ، هوا انقدر سرد بود که همه کت و ژاکت و کاپشناشونو چسبیدن.
نیماو آرزو زودتر از منو امیر نشستن روی چمنا .. نیما ماسکشو زده بود و از چشماش میشد فهمید چقدر بد مریض شده اما بخاطر اینکه دورهم باشیم از خودش گذشته..
نگاش کردم و گفتم:
_مگه قرار نشد امیر شیرینی دانشگاه رفتنشو بده ؟
نیما خندید و گفت:
_راست میگه امیر شیرینی مگه نمیخوای بدی؟
امیر:من به نیما اون دفعه شیرینیش رو دادم ، نیما پس اون تک لقمه چی بود؟؟
معترضانه گفتم:
_اون شیرینی نیماس ، شما به ما قول شیرینی دادید.
سعی کرد بپیچونه اما آخر سر گوشیشوگرفت دستشو زنگ زد به رفیقش :
_الو سلام چطوری، قربونت ، آره ، تو چیکار میکنی؟فدات آره
آروم به آرزو گفتم :
_لحنش جوریه که انگار با دختر داره حرف میزنه
سرشو تکون داد و گفت:
_آره.
چشمای عسلی و مژه های بلدش با ریمل میشد اندازه یه جارو..ماشالله ای توی دلم گفتم برای چشمای جذابش
امیر:آدرس کافه ات کجاس با بچه ها میخوایم بیایم اونجا؟
اینو که شنیدم با چشم به آرزو گفتم:
_حله داریم میریم!
چشماشو روی هم فشرد و گفت:
_آره
💞 👫 🏻 💞 👫 🏻 #نظر_فراموش_نشه
۶.۴k
۱۱ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.