true love part18
+ خب راستش نمیدونم اوپا من یا تو هر کاری هم کنیم پدر منصرف نمیشه. نمیخواد باور منو تهیونگ از هم متنفریم.میفهمی؟
× اما...
+ سعی میکنم باهاش کنار بیام...
همین حین خانه تهیونگ
_ پدرررر گفتم من به این ازدواج راضی نیستمممم( داد)
^ احمقققق این به صلاح همستتتت. مگه کسی تو زندگیته که میخوای قید اون دختر بیچاره رو بزنی.هم خوشگله هم به خانوادمون میخوره . مشکلت چیه؟؟؟
_ پدر من هنوز جوونم وقت دارم عاشق شم. دارین زندگیمو ازم میگیرین.
* پسرم لطفا بس کن
_پدر من این ازدواجو قبول میکنم اما انتظار نوه یا عشق نسبت به اون دختر رو ازم نداشته باشین . یا انتظار نداشته باشین مواظبش باشم
٪تهیونگ یه دنده نباش . اگه میخوای یونا رو اذیت کنی...
_ اتفاقا مایه تمام بد بختی های من اون دختر لوسهههه. از همون دبیرستان ازش بدم میومد.همه میدونن ما از هم متنفریممم
روز عروسی
" یونا "
امروز میشه گفت روز بد بختیمه. حتی نامزدی هم نکردیم.سر یه قرار هم نرفتیم.فقط مثل همیشه بحث های بچگونه.چشمامو باز کردم توی اینه نگاهی کردم میکاپم عالی بود.لباس عروسمم ساده ولی شیک و قشنگ.تهیونگ مدام تیکه مینداخت که بهم زشت میاد.طبق رسوم تهیونگ باید میومد دنبالم ولی خب من قبول نکردم و سوهو میاد
+ ممنونم خسته نباشید
# خواهش میکنم.خیلی زیبایید
+ ممنون
تلفنم زنگ خورد .سوهو بود.
× سلام عروس خانم بیا پایین
+ اومدم
...
+ سلام
× بههههه سلام آبجی جداب خودمم. چرا ناراحتی؟
+ من دلم میخواست مثل بقیه هم سن وسالام برم سر قرار . عاشق بشم.با عشقم ازدواج کنم نه یه ازدواج زوری با کسی که از بچگی باهم دعوا داریم( بغض)
×فقط کافیه اذیتت کنه من میدونم و اون.
.
.
.
پدر دستموتوی دستای تهیونگ گذاشت.هم هم هم اون با چشمای پر از نفرت و بی میل بهم نگاهی کردیم و به سمت پدر رفتیم .
پدر آیات رو خوند و شروع کرد :
لی یونا آیا حاضری در تمام شرایط سخت و دشوار ، غم و شادی کنار کیم تهیونگ باشی و همیشه با شادی زندگیت را ادامه دهی؟
با بغضو بی میلی مجبور به اره شدم
کیم تهیونگ آیا حاضری در تمام شرایط سخت کنار لی یونا باشی و در غم و شادی ترکش نکنی و از او مراقبت کنی؟
تهیونگ هم با سردی و ناراحتی بله گفت.
پدر تهیونگ یکی از عمارت هاش که نسبت به عمارت خودش و ما کوچیک تر بود رو بهمون داد و شب رفتیم اونجا . یهنی خونه جدیدم...
از مهمون ها خداحافظی کردیم و به سمت خونه راه افتادیم...
× اما...
+ سعی میکنم باهاش کنار بیام...
همین حین خانه تهیونگ
_ پدرررر گفتم من به این ازدواج راضی نیستمممم( داد)
^ احمقققق این به صلاح همستتتت. مگه کسی تو زندگیته که میخوای قید اون دختر بیچاره رو بزنی.هم خوشگله هم به خانوادمون میخوره . مشکلت چیه؟؟؟
_ پدر من هنوز جوونم وقت دارم عاشق شم. دارین زندگیمو ازم میگیرین.
* پسرم لطفا بس کن
_پدر من این ازدواجو قبول میکنم اما انتظار نوه یا عشق نسبت به اون دختر رو ازم نداشته باشین . یا انتظار نداشته باشین مواظبش باشم
٪تهیونگ یه دنده نباش . اگه میخوای یونا رو اذیت کنی...
_ اتفاقا مایه تمام بد بختی های من اون دختر لوسهههه. از همون دبیرستان ازش بدم میومد.همه میدونن ما از هم متنفریممم
روز عروسی
" یونا "
امروز میشه گفت روز بد بختیمه. حتی نامزدی هم نکردیم.سر یه قرار هم نرفتیم.فقط مثل همیشه بحث های بچگونه.چشمامو باز کردم توی اینه نگاهی کردم میکاپم عالی بود.لباس عروسمم ساده ولی شیک و قشنگ.تهیونگ مدام تیکه مینداخت که بهم زشت میاد.طبق رسوم تهیونگ باید میومد دنبالم ولی خب من قبول نکردم و سوهو میاد
+ ممنونم خسته نباشید
# خواهش میکنم.خیلی زیبایید
+ ممنون
تلفنم زنگ خورد .سوهو بود.
× سلام عروس خانم بیا پایین
+ اومدم
...
+ سلام
× بههههه سلام آبجی جداب خودمم. چرا ناراحتی؟
+ من دلم میخواست مثل بقیه هم سن وسالام برم سر قرار . عاشق بشم.با عشقم ازدواج کنم نه یه ازدواج زوری با کسی که از بچگی باهم دعوا داریم( بغض)
×فقط کافیه اذیتت کنه من میدونم و اون.
.
.
.
پدر دستموتوی دستای تهیونگ گذاشت.هم هم هم اون با چشمای پر از نفرت و بی میل بهم نگاهی کردیم و به سمت پدر رفتیم .
پدر آیات رو خوند و شروع کرد :
لی یونا آیا حاضری در تمام شرایط سخت و دشوار ، غم و شادی کنار کیم تهیونگ باشی و همیشه با شادی زندگیت را ادامه دهی؟
با بغضو بی میلی مجبور به اره شدم
کیم تهیونگ آیا حاضری در تمام شرایط سخت کنار لی یونا باشی و در غم و شادی ترکش نکنی و از او مراقبت کنی؟
تهیونگ هم با سردی و ناراحتی بله گفت.
پدر تهیونگ یکی از عمارت هاش که نسبت به عمارت خودش و ما کوچیک تر بود رو بهمون داد و شب رفتیم اونجا . یهنی خونه جدیدم...
از مهمون ها خداحافظی کردیم و به سمت خونه راه افتادیم...
۳۴.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.