true love part 19

راوی
یونا و تهیونگ وارد خونه شدند.خونه رو خدمتکار ها از قبل چیده بودند .همچی آماده بود ولی یونا...احساس تنهاییش بیشتر از قبل بود. سوهویی نبود که سر به سرش بذاره و باش آشتی کنه . بابایی نبود که لپشو بوس کنه. همینجور آروم و ناراحت هردو وارد خونه شدند که یونا سرشو بالا آوردو با چهره خانم چوی و میرا روبرو شد. انگار دنیا رو بهش داده بودند!
+ خانم چوی ! میرا اونی!!
¤ سلام دخترم
☆ سلام یونا!
+ شما اینجا چیکار میکنین؟!!
¤ خب راستش پدرتون حدس میزدند اینجا احساس تنهایی کنیدبرای همین مارو فرستادند تا از این به بعد اینجا باشیم.
+ خدای من این عالیههههه
و محکم به بغلشون رفت
تهیونگ و یونا لباسا و میکاپشون رو پاک کردند و به سالن اصلی رفتند
+ خب مستر کیم فکر نمیکردم که سرنوشت بخواد من با تو ازدواج کنم. واقعا تصمیم خوبی نبو
_دقیقا ما از هم متنفریم ولی خب عجب چیز عجیبی که به هم رسیدیم. ولی دلیل نمیشه زندگیمون باهم مشترک باشه!
+ دقیقا پس بیا از همین الان واسه خودمون قانون هایی بذاریم !
_ موافقم خب قانون هاتو تو بگو
+ قانون اول : رفت و آمد من اینکه با کی و کِی و کجا میرم به شما مربوط نیست.دو: حد خودتو بدون و فاصلت همیشه باید ۳۰ سانتیمتر باهام باشه.سه : اتاقامون باید جدا باشه.چهار : سر کار که هستیم غیر عکاسی هیچچچ حرفی باهمنداریم . پنج : هروقت که باشه هر ساعتی هانا میتونه بیاد خونه همینطور میچاو دونگی! مخصوصا هانا . خب نوبت توعه !
تهیونگ
قانوناش یکم غیر منطقی ولی قابل قبول بود. اما چقدر نسبت به قوانین من ساده بود
راوی
_ خب قانون اول : من آخر هفته هامو با دوستام مخصوصا جیمین و جونگکوک و لیسو و چند تای دیگه میگذرونم.گاهی میرم کلوپ یا بار و هروقت برم نیازی نیست به تو بگم.اینم محض اطلاع بدون لیسو روم کراشه و منم ی مدت بهش علاقه داشتم اما الان فقط برا رفیقه . شماره دو :هروقت جیمین یا جونگکوک یا بقیه دوستام اومدن خونه یا خونه نباش یا از اتاقت نیا بیرون چون نمیخوام بم بگن زن ذلیل.شم .شماره سه : هر جا میری نگو متاهلی یا اگه گفتی نگو با من ازدواج کردی.شماره چهار : وقتی سرکار، با دوستامم ، کلوپ یا بارم ، بهم زنگ نزن خب؟
یونا
حاجی بگو خب فقط اسم زن تو شناسناممه :/
ولی خو راس میگه ما که حسی نداریم پس مثل دوتا انسان مجردیم ولی با جمله آخرش مو تو تنم سیخ شد
_پنج : اگه دوست پسر داری سریع باهاش کات میکنی.خیلی هم با رفیقا پسرت نچرخ
هه آقا قانونامو یادش رفت. تا خواستم چیزی بگم بلند شد رفت تو اتاقش درم بست...:/

برا امشب بسه
حواسم هست حمایت نمیکنین
شرط ۱۵ لایک
۱۰ کامنت
دیدگاه ها (۱۴)

true love part20

true love part 21

true love part18

true love part 17

پارت اول:هه رین: اوف بازم یه صبح لعنتی دیگه بازم تنفر خانواد...

Between the Tides³²یک هفته بعد تهیونگتو دفترم بودم تق تق تق ...

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط