رمان دورترین نزدیک
#پارت_۲۰۴
_نمدونم گفت سوپرایزه!...
همینجوری حرف میزدم که در زدنو در باز شد
شروین: آماد...
منو که دید هنگ کرد!
تو آینه قدی نگاهی به خودم انداختم
لباس لیمویی بلندی پوشیده بودم و موهامم دم اسبی بستم یه ارایش نسبتا ملیح!
روشنک نگاشو بین منوشروین چرخوندو خندید! شروین گفت پایین منتظرتم ورفت
_به چی میخندی تو هان؟!
روشنک: بچه هنگ کرد!خیلی خوشتیپه منتها شرمنده ک باس بفرستیمش بره!
سری تکون دادمو رفتم پایین
از شانس قشنگم ماهورو رادوین منو دیدن!! ماهور بیتفاوت و رادوین باتاسف نگام میکرد
نفس عمیقی کشیدمو رفتم توحیاط
گویا محافظای خونه شیفتی بودن اخا اینا جدید بودن! صبح یه عده دیگه رو دیدم!
_شروین کجاست؟!
یکی از پسرا: ببخشید شما؟!
اون یکی کنارش جواب داد: تو ماشین منتظرن خانوم!
داشتم میرفتم ک صحبتشونو شنیدم
: سوگلی رئیسه!
بیا انگار حرمسراست! سوگلی شروینم منم! از فکرم خندم گرفت نشستم تو ماشین
شروین راه افتاد : ببینم چی شمارو خندوند؟!
_میگم اینجا حرامسراعه! بم میگن سوگلی رئیس!
شروین بلند خندید :سوگلی رئیس بودن خوبه که!
_نمیدونم تجربشو نداشتم! اونم همچین تجربه ای! هه سوگلیت منم یا دلارا !
شروین: تو فرق داری!
سکوت کردم
شروین:واقعا حسودیت شد؟!
_نه به من چه
شروین: برو پایین!
_چی؟
شروین: برو پایین با دلارا برم!
عصبانی درو باز کردم داشتم میرفتم سمت خونه ک دستمو کشید افتادم تو بغلش دستاشو دورم حلقه کردم
شروین: من کسیو انقد نخواستم! انقد دلم کسیو نخواسته! اونا همش دورم بودن... تو فرق داری خودتوبا کسی مقایسه نکن
پیشونیمو بوسید
شروین:حس من ب تو فرق داره! وگرنه بجا بقیه تو هرشب تو اتاقم بودی!
اومد عقب : بریم؟!
بی حرف دنبالش راه افتادم
دم یه رستوران نگه داشت
_بهتره زودتر شامو بخوریم شما بری یوقت دلارا جون ناراحت نشن! بلاخره تازه برگشته دلت تنگ شده براش!
شروین خیره بم نگاه میکرد
_چیه؟؟
شروین:حالا میفهمم چرا ماهور انقدر عاشقت بود! تو همه چیت فرق داره
شام میخوردیم شروین بیشتر حواسش به من بود تا غذا! منم اهمیت نمیدادم!
تو رستوران جز ما کسی نبود! انگار زنشو اورده شام دونفره پسره ی دوقطبی!
بعد شام آهنگ گذاشت اومد طرفم: پرنسس میخوام باهاتون برقصم!
_تو حالت خوب نیست!
شروین: نه روز خوبی بود! دارم باتو جشنش میگیرم!
دستشو گرفتم چراغارو خاموش کرده بودن ی دستشو گذاشت روی کمرم
خیلی اروم میرقصید
کنجکاو بودم چیو داره جشن میگیره!
سوالمو ازش پرسیدم!
شروین:پدرم حالش خوب نبود! عملش موفقیت امیز بوده چند روزی حالم گرفته بود الان خوشحالم! باقی جشن بعدشام پیش بچه ها!
بهش لبخند زدم
_چه خوب! سلامت باشن!
بغلم کردو چشاشو بست
شروین:اوه حواس نذاشتی برام که!
_چیشده؟
شروین:ی چیزیو یادم رفت!بریم حالا پیش بقیه ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #زیبا #عاشقانه #جذاب #عشق #دخترونه
_نمدونم گفت سوپرایزه!...
همینجوری حرف میزدم که در زدنو در باز شد
شروین: آماد...
منو که دید هنگ کرد!
تو آینه قدی نگاهی به خودم انداختم
لباس لیمویی بلندی پوشیده بودم و موهامم دم اسبی بستم یه ارایش نسبتا ملیح!
روشنک نگاشو بین منوشروین چرخوندو خندید! شروین گفت پایین منتظرتم ورفت
_به چی میخندی تو هان؟!
روشنک: بچه هنگ کرد!خیلی خوشتیپه منتها شرمنده ک باس بفرستیمش بره!
سری تکون دادمو رفتم پایین
از شانس قشنگم ماهورو رادوین منو دیدن!! ماهور بیتفاوت و رادوین باتاسف نگام میکرد
نفس عمیقی کشیدمو رفتم توحیاط
گویا محافظای خونه شیفتی بودن اخا اینا جدید بودن! صبح یه عده دیگه رو دیدم!
_شروین کجاست؟!
یکی از پسرا: ببخشید شما؟!
اون یکی کنارش جواب داد: تو ماشین منتظرن خانوم!
داشتم میرفتم ک صحبتشونو شنیدم
: سوگلی رئیسه!
بیا انگار حرمسراست! سوگلی شروینم منم! از فکرم خندم گرفت نشستم تو ماشین
شروین راه افتاد : ببینم چی شمارو خندوند؟!
_میگم اینجا حرامسراعه! بم میگن سوگلی رئیس!
شروین بلند خندید :سوگلی رئیس بودن خوبه که!
_نمیدونم تجربشو نداشتم! اونم همچین تجربه ای! هه سوگلیت منم یا دلارا !
شروین: تو فرق داری!
سکوت کردم
شروین:واقعا حسودیت شد؟!
_نه به من چه
شروین: برو پایین!
_چی؟
شروین: برو پایین با دلارا برم!
عصبانی درو باز کردم داشتم میرفتم سمت خونه ک دستمو کشید افتادم تو بغلش دستاشو دورم حلقه کردم
شروین: من کسیو انقد نخواستم! انقد دلم کسیو نخواسته! اونا همش دورم بودن... تو فرق داری خودتوبا کسی مقایسه نکن
پیشونیمو بوسید
شروین:حس من ب تو فرق داره! وگرنه بجا بقیه تو هرشب تو اتاقم بودی!
اومد عقب : بریم؟!
بی حرف دنبالش راه افتادم
دم یه رستوران نگه داشت
_بهتره زودتر شامو بخوریم شما بری یوقت دلارا جون ناراحت نشن! بلاخره تازه برگشته دلت تنگ شده براش!
شروین خیره بم نگاه میکرد
_چیه؟؟
شروین:حالا میفهمم چرا ماهور انقدر عاشقت بود! تو همه چیت فرق داره
شام میخوردیم شروین بیشتر حواسش به من بود تا غذا! منم اهمیت نمیدادم!
تو رستوران جز ما کسی نبود! انگار زنشو اورده شام دونفره پسره ی دوقطبی!
بعد شام آهنگ گذاشت اومد طرفم: پرنسس میخوام باهاتون برقصم!
_تو حالت خوب نیست!
شروین: نه روز خوبی بود! دارم باتو جشنش میگیرم!
دستشو گرفتم چراغارو خاموش کرده بودن ی دستشو گذاشت روی کمرم
خیلی اروم میرقصید
کنجکاو بودم چیو داره جشن میگیره!
سوالمو ازش پرسیدم!
شروین:پدرم حالش خوب نبود! عملش موفقیت امیز بوده چند روزی حالم گرفته بود الان خوشحالم! باقی جشن بعدشام پیش بچه ها!
بهش لبخند زدم
_چه خوب! سلامت باشن!
بغلم کردو چشاشو بست
شروین:اوه حواس نذاشتی برام که!
_چیشده؟
شروین:ی چیزیو یادم رفت!بریم حالا پیش بقیه ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #زیبا #عاشقانه #جذاب #عشق #دخترونه
۱۰.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.