پارت بیست و یک
پارت بیست و یک
-مرسی
+خواهش
؛ خب هیونگ...تو میگی چیکار کنیم؟
+نمیدونم دارم از شما میپرسم
&من میگم تو و یونگی و تهیونگ تو یه اتاق باشید....چون سر گروهید اینکه از اعضا دور باشید بهتره و اعضا هم جدا بشن
~-موافقم
/٪گودددد
+منم موافقم.....شما ها؟ *رو به کوک و کای و یوگ»
&من و یوگ باهمیم دیگه؟
~نه
&✓عههههه
+راست میگه بچه ها
&✓چیییییم!!
+مررررررگ
-چیم؟ هه هه...بهت میاد
+کوفت
؛ خب پس یه اتاق تکمیل شد...اتاق بعدی؟
+خببب...میخوای خودت باشی و کای و فابیان؟
٪من اوکیم
؛ منم
+تو چی؟
&مگه چاره ای دارم؟!!.... اوکی
+افرین، بعدی هم معلومه دیگه...یونگوک و یوگیوم و دیان
✓=/ اوک
+خب پس...
-تخت؟
+چی؟
-جای خوابامون تو اتاق؟
~تو و جیمین که خوب تو تخت جا میشید *نیشخند*
+هانننن؟!
-هیچیییی
-بمیری الهی *در گوش تهیونگ*
+خبببب، برید وسایلتون رو بچینیددد
*دوروز بعد* *ساعت ۹ صبح*
ویو فابیان
بازم صدا دعوای یونگی و جیمین منو از خواب بیدار کرد، کلا دو روز اینجاییم و اینا سرویسم کردن. سه تا تخت دور اتاق بود که مال من سمت چپ بود و مال کوک زیر پنجره و مال کای هم سمت راست. پاشدم رفتم بیرون و بالا ی پله ها وایسا دم نگاشون کردم
+تو شعور نداره که میری سر وسایلممممم
-تو شعور نداریییی؟!
+این پَتو ی منههههه!
-اونی که لَکه قرمز داره واسه منهههه
+من اون روز روش اب انار ریختممممم
-تو گاوییییی
+این پتو ی منهههههه
-جیمین....بده به من
+یونگی...نمیدم به تو
-نمیدی؟
+نه
که یهو افتاد دنبال جیمین و جیمین هم با پتو ی توی بغلش فرار کرد و دور میز ناهار خوری میچرخیدن و فکر کنم چهار بار خونه رو هم دور زد
٪خفه میشیییییییییید؟! *داد*
*وایسادن و به فابیان نگا کردن*
+عه بیدار شدی؟
٪چه مرگتونه ساعت نه صبح؟!
-این پتومو نمیده
+مال خودمه
٪مگه بچه اید؟
+-نه
٪پس بَس کنید
&چه خبرهههه؟! کَپیدیما!
؛ چیشده؟...*حالت خواب*
٪طبق معمول دعوای این دوتا
~من دیگه خوابم نمیبرهههه...خدا لعنتتون کنه
+پس بیایید صبحانه
-پتو!
+میزارمش تو اتاق
-دَرک
«جیمین رفت بالا و دوباره برگشت پایین»
+تامام
-حالا بریم صبحانه
✓جوری رفتار میکنن انگار کاری نکردن
/تموم شد؟
~اره دیر اومدی
؛ من گشنمه
~همیشه همینی
=مگه چی گفت حالا؟
~هیچییی
«بعد صبحانه تو اتاق کوک»
~چرا گفتی بیام؟
؛ درو ببند
*بست*
~خب...حالا بنال
؛ این چه وضعشه؟ تو به من بی محلی نمیکردی، اینجوری باهام حرف نمیزدی، الان چیشده؟
~دیگه وقتی خودمونیم خودتو نزن به اون راه
؛ نمیشه بهم بگی چرا اینطوری میکنی؟!
~چرا من بگم؟ بگو اون پسره بهت بگه!
؛ چی؟
~همونی که قربون صدقش میری و بهش میگی ددی!
؛ چـ...چی میگی؟!
~دیگه تظاهر نکن! همه چیز رو فهمیدم!
؛ ا..اشتباهه! کیو میگی؟ من فقط به تو میـ...
~مدرک هم دارم!
؛ مدرک؟ *گیج و استرسی*
نظر؟
-مرسی
+خواهش
؛ خب هیونگ...تو میگی چیکار کنیم؟
+نمیدونم دارم از شما میپرسم
&من میگم تو و یونگی و تهیونگ تو یه اتاق باشید....چون سر گروهید اینکه از اعضا دور باشید بهتره و اعضا هم جدا بشن
~-موافقم
/٪گودددد
+منم موافقم.....شما ها؟ *رو به کوک و کای و یوگ»
&من و یوگ باهمیم دیگه؟
~نه
&✓عههههه
+راست میگه بچه ها
&✓چیییییم!!
+مررررررگ
-چیم؟ هه هه...بهت میاد
+کوفت
؛ خب پس یه اتاق تکمیل شد...اتاق بعدی؟
+خببب...میخوای خودت باشی و کای و فابیان؟
٪من اوکیم
؛ منم
+تو چی؟
&مگه چاره ای دارم؟!!.... اوکی
+افرین، بعدی هم معلومه دیگه...یونگوک و یوگیوم و دیان
✓=/ اوک
+خب پس...
-تخت؟
+چی؟
-جای خوابامون تو اتاق؟
~تو و جیمین که خوب تو تخت جا میشید *نیشخند*
+هانننن؟!
-هیچیییی
-بمیری الهی *در گوش تهیونگ*
+خبببب، برید وسایلتون رو بچینیددد
*دوروز بعد* *ساعت ۹ صبح*
ویو فابیان
بازم صدا دعوای یونگی و جیمین منو از خواب بیدار کرد، کلا دو روز اینجاییم و اینا سرویسم کردن. سه تا تخت دور اتاق بود که مال من سمت چپ بود و مال کوک زیر پنجره و مال کای هم سمت راست. پاشدم رفتم بیرون و بالا ی پله ها وایسا دم نگاشون کردم
+تو شعور نداره که میری سر وسایلممممم
-تو شعور نداریییی؟!
+این پَتو ی منههههه!
-اونی که لَکه قرمز داره واسه منهههه
+من اون روز روش اب انار ریختممممم
-تو گاوییییی
+این پتو ی منهههههه
-جیمین....بده به من
+یونگی...نمیدم به تو
-نمیدی؟
+نه
که یهو افتاد دنبال جیمین و جیمین هم با پتو ی توی بغلش فرار کرد و دور میز ناهار خوری میچرخیدن و فکر کنم چهار بار خونه رو هم دور زد
٪خفه میشیییییییییید؟! *داد*
*وایسادن و به فابیان نگا کردن*
+عه بیدار شدی؟
٪چه مرگتونه ساعت نه صبح؟!
-این پتومو نمیده
+مال خودمه
٪مگه بچه اید؟
+-نه
٪پس بَس کنید
&چه خبرهههه؟! کَپیدیما!
؛ چیشده؟...*حالت خواب*
٪طبق معمول دعوای این دوتا
~من دیگه خوابم نمیبرهههه...خدا لعنتتون کنه
+پس بیایید صبحانه
-پتو!
+میزارمش تو اتاق
-دَرک
«جیمین رفت بالا و دوباره برگشت پایین»
+تامام
-حالا بریم صبحانه
✓جوری رفتار میکنن انگار کاری نکردن
/تموم شد؟
~اره دیر اومدی
؛ من گشنمه
~همیشه همینی
=مگه چی گفت حالا؟
~هیچییی
«بعد صبحانه تو اتاق کوک»
~چرا گفتی بیام؟
؛ درو ببند
*بست*
~خب...حالا بنال
؛ این چه وضعشه؟ تو به من بی محلی نمیکردی، اینجوری باهام حرف نمیزدی، الان چیشده؟
~دیگه وقتی خودمونیم خودتو نزن به اون راه
؛ نمیشه بهم بگی چرا اینطوری میکنی؟!
~چرا من بگم؟ بگو اون پسره بهت بگه!
؛ چی؟
~همونی که قربون صدقش میری و بهش میگی ددی!
؛ چـ...چی میگی؟!
~دیگه تظاهر نکن! همه چیز رو فهمیدم!
؛ ا..اشتباهه! کیو میگی؟ من فقط به تو میـ...
~مدرک هم دارم!
؛ مدرک؟ *گیج و استرسی*
نظر؟
۵.۹k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.