روح آبی
#روح آبی
#پارت۱۸
با صدای پیام کش و قوسی به بدنش داد و گوشی رو برداشت
بعد از دیدن پیام نگاهی به کف اتاق انداخت
باز باید جارو می کرد که گندش رو نبینن
بلند شد و بعد از پوشیدن کفشهای پلاستیکیش به سمت آینه رفت
لباسش رو بالا داد و زخمش رو لمس کرد
خراشی که روی سیکس پک هاش کشیده شده بود
دیشب باز هم هوس اذیت و آزار خودش رو گرفته بود
از اتاق بیرون رفت و نگاهی به خونه انداخت هیچکس باور نمی کرد که کسی که اینهمه بادکنک رو تزئین کرده بود برای تولدش اینجوری به خودش تو اتاق آسیب زده باشه
دم در خونه بود خواست از ماشین پیاده بشه که با دیدن تقویم گوشیش متوقف شد
امروز!تولدش بود!
مقصدش رو تغییر داد و به سمت مغازه رفت تا کمی خرید کنه و غافلگیری رو کجا می گرفت؟
هوم اگه می گفت بیمارستانه میومد؟
با مین لی تماس گرفت
خب تقریبا همه جا تمیز بود
چرا پس هیا نرسیده بود خسته به مبل تکیه داد
_تو روانی شدی چرا منتظرشی!عجب احمقی شدم!
دستی به سرش کوبید که زنگ گوشیش به صدا در اومد
_سلام آقای جونگ کوک؟
_بله بفرمایید
_شما آشنای خانوم کیم هستین؟
با نگرانی بلند شد
_بله شما؟
_ایشون الان بیمارستانن ما به یه...
چشماش از حدقه در زده بود چه مرضی رخ داده بود
_آدرس؟
_ببینید..
_گفتم آدرس
بعد از اون فریادش و گرفتن آدرس با سرعتی باور نکردنی به سمت بیمارستان راه افتاد
واقعا عالی بود اصلا چرا نگران شد
نه اصلا بگو چرا همین روز تولدش این اتفاق رخ داد!
با توقف جلوی بیمارستان به سمت پیشخوان رفت و با عجله به سمت اتاق رفت
همه آماده و منتظر بودن و هیا چشماش رو بسته بود
کوک وارد شد و تبدیل به یک گوله ی سفید شد!
کمی از برف شادی چشمش رو پاک کرد و به هیای سالم و کیک به دست نگاه کرد
ش.ت قلبش از دهنش در اومده بود عصبی بود ولی قیافش رو به یک لبخند تغییر داد
همه از اتاق بیرون رفتن و حالا اون دو تنها بودن
_این دقیقاً چه کوفتی بود؟
هیا با تعجب به سمتش برگشت
_خب تولد؟
_تولدو که میدونم منظورم حیلت بود خیلی احمقانه و شوکه کننده بود
_تو نگران شدی؟
با شوق گفت و به کوک نگاه کرد
_نوچ
هیا قیافش رو کج کرد و بعد کادوش رو از توی جعبه در آورد
پرت کرد تو بغلش و بلند شد
_مبارک باشه تولدت
بلند شد و کوک همونطور که کادو رو باز می کردپشت سرش راه می رفت
با باز کردن کادو و دیدن اون شی واقعا متعجب شد
اون یک چاقو جیبی بود چاقو رو باز کرد و با دیدن اون خندید
یک چاقو از جنس سیلیکون که براق و زیبا بود
_این؟
_اینو خریدم تا اگه خواستی به خودت آسیب برسونی از این استفاده کنی
به ماشین رسیدن در رو باز کرد
اما کوک در رو بست و اون رو بین خودش قفل کرد
_چی باعث شده فکر کنی که من از این استفاده می کنم؟
چاقو رو از دست کوک گرفت و با باز کردنش ردی روی دستش زد
#پارت۱۸
با صدای پیام کش و قوسی به بدنش داد و گوشی رو برداشت
بعد از دیدن پیام نگاهی به کف اتاق انداخت
باز باید جارو می کرد که گندش رو نبینن
بلند شد و بعد از پوشیدن کفشهای پلاستیکیش به سمت آینه رفت
لباسش رو بالا داد و زخمش رو لمس کرد
خراشی که روی سیکس پک هاش کشیده شده بود
دیشب باز هم هوس اذیت و آزار خودش رو گرفته بود
از اتاق بیرون رفت و نگاهی به خونه انداخت هیچکس باور نمی کرد که کسی که اینهمه بادکنک رو تزئین کرده بود برای تولدش اینجوری به خودش تو اتاق آسیب زده باشه
دم در خونه بود خواست از ماشین پیاده بشه که با دیدن تقویم گوشیش متوقف شد
امروز!تولدش بود!
مقصدش رو تغییر داد و به سمت مغازه رفت تا کمی خرید کنه و غافلگیری رو کجا می گرفت؟
هوم اگه می گفت بیمارستانه میومد؟
با مین لی تماس گرفت
خب تقریبا همه جا تمیز بود
چرا پس هیا نرسیده بود خسته به مبل تکیه داد
_تو روانی شدی چرا منتظرشی!عجب احمقی شدم!
دستی به سرش کوبید که زنگ گوشیش به صدا در اومد
_سلام آقای جونگ کوک؟
_بله بفرمایید
_شما آشنای خانوم کیم هستین؟
با نگرانی بلند شد
_بله شما؟
_ایشون الان بیمارستانن ما به یه...
چشماش از حدقه در زده بود چه مرضی رخ داده بود
_آدرس؟
_ببینید..
_گفتم آدرس
بعد از اون فریادش و گرفتن آدرس با سرعتی باور نکردنی به سمت بیمارستان راه افتاد
واقعا عالی بود اصلا چرا نگران شد
نه اصلا بگو چرا همین روز تولدش این اتفاق رخ داد!
با توقف جلوی بیمارستان به سمت پیشخوان رفت و با عجله به سمت اتاق رفت
همه آماده و منتظر بودن و هیا چشماش رو بسته بود
کوک وارد شد و تبدیل به یک گوله ی سفید شد!
کمی از برف شادی چشمش رو پاک کرد و به هیای سالم و کیک به دست نگاه کرد
ش.ت قلبش از دهنش در اومده بود عصبی بود ولی قیافش رو به یک لبخند تغییر داد
همه از اتاق بیرون رفتن و حالا اون دو تنها بودن
_این دقیقاً چه کوفتی بود؟
هیا با تعجب به سمتش برگشت
_خب تولد؟
_تولدو که میدونم منظورم حیلت بود خیلی احمقانه و شوکه کننده بود
_تو نگران شدی؟
با شوق گفت و به کوک نگاه کرد
_نوچ
هیا قیافش رو کج کرد و بعد کادوش رو از توی جعبه در آورد
پرت کرد تو بغلش و بلند شد
_مبارک باشه تولدت
بلند شد و کوک همونطور که کادو رو باز می کردپشت سرش راه می رفت
با باز کردن کادو و دیدن اون شی واقعا متعجب شد
اون یک چاقو جیبی بود چاقو رو باز کرد و با دیدن اون خندید
یک چاقو از جنس سیلیکون که براق و زیبا بود
_این؟
_اینو خریدم تا اگه خواستی به خودت آسیب برسونی از این استفاده کنی
به ماشین رسیدن در رو باز کرد
اما کوک در رو بست و اون رو بین خودش قفل کرد
_چی باعث شده فکر کنی که من از این استفاده می کنم؟
چاقو رو از دست کوک گرفت و با باز کردنش ردی روی دستش زد
۲.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.