روح آبی
#روح آبی
#پارت۱۷
از کوک خداحافظی کرد تا به خونش بره ولی صدای زنگ متوقفش کرد
_تهیونگ!
کوک با تعجب لب زد و به هیا نگاه کرد که انگار نگران بود
_چته دادا درو وا کن
هیا سریعا خودش رو داخل اتاق کوک پرت کرد و بعد صدای تهیونگ به گوشش رسید
حالا چیکار می کرد؟
این اتاق مشکی!
بلند شد و به سمت آینش رفت چند ادکلن و پاکت سیگار های مختلف کنار آینه چیده شده بود
عطری که براش زیادی آشنا بود رو برداشت
عطری که بوش رو هنوز بخاطر داشت
_یکم استفاده که عیبی نداره
کمی از عطر به خودش زد و سرجاش گذاشت
فضولی بود ولی در کمدش رو باز کرد و با دیدن اون انگشتر در طبقه ی کنار تعجب کرد
اون مگه نگفت فراموش کرده!
پس چرا حلقه ای که هیا بهش داده بود رو نگه داشته بود!
با ذهن گیجش به سمت کشویی رفت اما قبل باز کردنش صدای در باعث شد از جا بپره
_اگه فضولیت تموم شده میتونی بری تهیونگ تو حمومه
برگشت و با چهره ای استرسی و خندون نگاهش کرد
_او..اوکی
سریعا از کنارش رد شد اما کوک دستش رو گرفت
_نظرت چیه بعد ازظهر بریم باشگاه؟
چی وات د ف.اک!
چه خبر شده بود؟کوک درخواست بیرون رفتن داشت؟
_اوم باشه
بعد از ول کردن دستش از خونه خارج شد
هوفف بله!
بلاخره فهمید چرا کوک توی این دو روز تغییر کرده بود
اختلال دوقطبی دارای تفاوت رفتاری بود هفته ای به نام شیدایی داشت که کوک الان در اون قرار داشت و علت این رفتار های متفاوت شروع این هفته بود
پس تو این هفته رفتار بهتری نشون می داد پس وقت مناسب تری برای درمان بود اما باید توجه داشت که روحیش حساس تر هم هست
چشماش رو روی هم گذاشت تا کمی استراحت کنه
خیلی وقت بود که منتظر هیا بود بلاخره دستش رو روی شمارش گذاشت
دقیقا در لحظه ای که ناامید از جوابش شده بود هیا تلفن رو برداشت
_الو؟
با صدایی گرفته گفت و کوک خندید
_نمیای باشگاه
هیا انگار که برق گرفته باشه از جاش پرید
_اوه ش.ت اصلا خوابم برده بود الان میام
تلفن رو قطع کرد و به طرف دستشویی هجوم برد
بعد از زدن عطر همیشگیش نگاهی به آینه انداخت
از در اتاق بیرون رفت اما در کمال تعجب کوک دم در بود به سمت ماشینش رفت
_های
نشست و به طرفش چرخید
_فکر کردم اونجایی
_هوم تصمیم گرفتم که بیام چون همونطوریشم زیادی طولش دادی
به لباسش اشاره کرد و چشمکی زد
با تعجب نگاهش کرد و خندید
تموم طول راه داشت به این فکر می کرد که رفتار مناسبی داشته باشه
از روی تردمیل پایین اومد و به کوک نگاه کرد
دختری مزخرف داشت باهاش می خندید و کوک هم همراهی می کرد
به سمتش رفت و دستش رو روی شونه ی کوک گذاشت
_عزیزم بریم استخر؟
کوک لحظاتی با شوک نگاهش کرد
_عزیزم؟
ابروش رو بالا انداخت
_بله
_او..کی بریم
دست هیا رو توی دستش گرفت
_بای گرل
#پارت۱۷
از کوک خداحافظی کرد تا به خونش بره ولی صدای زنگ متوقفش کرد
_تهیونگ!
کوک با تعجب لب زد و به هیا نگاه کرد که انگار نگران بود
_چته دادا درو وا کن
هیا سریعا خودش رو داخل اتاق کوک پرت کرد و بعد صدای تهیونگ به گوشش رسید
حالا چیکار می کرد؟
این اتاق مشکی!
بلند شد و به سمت آینش رفت چند ادکلن و پاکت سیگار های مختلف کنار آینه چیده شده بود
عطری که براش زیادی آشنا بود رو برداشت
عطری که بوش رو هنوز بخاطر داشت
_یکم استفاده که عیبی نداره
کمی از عطر به خودش زد و سرجاش گذاشت
فضولی بود ولی در کمدش رو باز کرد و با دیدن اون انگشتر در طبقه ی کنار تعجب کرد
اون مگه نگفت فراموش کرده!
پس چرا حلقه ای که هیا بهش داده بود رو نگه داشته بود!
با ذهن گیجش به سمت کشویی رفت اما قبل باز کردنش صدای در باعث شد از جا بپره
_اگه فضولیت تموم شده میتونی بری تهیونگ تو حمومه
برگشت و با چهره ای استرسی و خندون نگاهش کرد
_او..اوکی
سریعا از کنارش رد شد اما کوک دستش رو گرفت
_نظرت چیه بعد ازظهر بریم باشگاه؟
چی وات د ف.اک!
چه خبر شده بود؟کوک درخواست بیرون رفتن داشت؟
_اوم باشه
بعد از ول کردن دستش از خونه خارج شد
هوفف بله!
بلاخره فهمید چرا کوک توی این دو روز تغییر کرده بود
اختلال دوقطبی دارای تفاوت رفتاری بود هفته ای به نام شیدایی داشت که کوک الان در اون قرار داشت و علت این رفتار های متفاوت شروع این هفته بود
پس تو این هفته رفتار بهتری نشون می داد پس وقت مناسب تری برای درمان بود اما باید توجه داشت که روحیش حساس تر هم هست
چشماش رو روی هم گذاشت تا کمی استراحت کنه
خیلی وقت بود که منتظر هیا بود بلاخره دستش رو روی شمارش گذاشت
دقیقا در لحظه ای که ناامید از جوابش شده بود هیا تلفن رو برداشت
_الو؟
با صدایی گرفته گفت و کوک خندید
_نمیای باشگاه
هیا انگار که برق گرفته باشه از جاش پرید
_اوه ش.ت اصلا خوابم برده بود الان میام
تلفن رو قطع کرد و به طرف دستشویی هجوم برد
بعد از زدن عطر همیشگیش نگاهی به آینه انداخت
از در اتاق بیرون رفت اما در کمال تعجب کوک دم در بود به سمت ماشینش رفت
_های
نشست و به طرفش چرخید
_فکر کردم اونجایی
_هوم تصمیم گرفتم که بیام چون همونطوریشم زیادی طولش دادی
به لباسش اشاره کرد و چشمکی زد
با تعجب نگاهش کرد و خندید
تموم طول راه داشت به این فکر می کرد که رفتار مناسبی داشته باشه
از روی تردمیل پایین اومد و به کوک نگاه کرد
دختری مزخرف داشت باهاش می خندید و کوک هم همراهی می کرد
به سمتش رفت و دستش رو روی شونه ی کوک گذاشت
_عزیزم بریم استخر؟
کوک لحظاتی با شوک نگاهش کرد
_عزیزم؟
ابروش رو بالا انداخت
_بله
_او..کی بریم
دست هیا رو توی دستش گرفت
_بای گرل
۴.۰k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.