عشق پر دردسر پارت ۳۹
#ممد
بعد از وقت گذرانی با بچه ها ازشون خداحافظی کردیم و با پانیذ رفتیم خونه
نشسته بودم رو مبل که دیدم پانیذ با دوتا قهوه اومد پیشم
میخواست یه چیزی بهم بگه
ازش پرسیدم که چیزی شده
#پانیذ
ممد ازم سوال کرد چیزی شده
نمیدونستم چی جوری باید بهش بگم
رو به ممد نشستم و دستاشو گذاشتم توی دستم و ازش خواستم که با گفتن این موضوع عصبی و ناراحت نشه
اونم قول داد
جریان رو براش تعریف کردم
دیدم که رفته توی خودش بعد ازچند مین اشک از چشاش سرازیر شد
رفتم بغلش کردم
#ممد
با شنیدن موضوع ناراحت شده بودم
اولش شوکه شده بودم ولی بعدش دست خودم نبود ناخودآگاه اشک از چشام سرازیر شد
من همش خودمو مقصر میدونستم
پانیذ اومد و بغلم کرد منم همراهیش کردم
بعد از چند مین از بغلش اومدم بیرون و زنگ زدم به بچه ها واسه شام دعوتشون کردم اینجا
#دیانا
با ارسلان نشسته بودیم که دیدم رومینا با چمدون از طبقه ی بالا اومد پایین
پاشدم رفتم سمتش ازش پرسیدم که کجا داره میره
داشتم با رومینا حرف میزدم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره به ارسلان گفتم که جواب بده
#ارسلان
دیانا داشت با رومینا حرف میزد که یهو گوشیش زنگ خورد و ازم خواست تا جواب بدم
برداشتم دیدم ممد بود جواب دادم و گفتش که برای شام بریم خونش و بعد هم قطع کرد
تعجب کرده بودم
پاشدم رفتم پیش دیانا رو رومینا که فهمیدم رومینا داره میره
من خوشحال شدم ولی دیانا ناراحت بود
رومینا بابت همچی ازمون تشکر کردم و بعدش هم رفت
#نیکا
داشتم به ماهک شیر میدادم که گوشیم زنگ خورد ممد بود
جواب دادم و گفتش که برای شام با امیر بریم خونشون
منم قبول کردم و بعدش هم قطع کرد
کارای ماهک رو کردم و رفتم بالا یه دوش گرفتم
موهام رو خشک کردم و یه آرایش کردم
لباس هم یه ست سیاه سفید پوشیدم با کلاه و پافر و کتونی
اومدم پایین و با امیر و ماهک رفتیم خونه ی ممد و پانیذ
بعد از وقت گذرانی با بچه ها ازشون خداحافظی کردیم و با پانیذ رفتیم خونه
نشسته بودم رو مبل که دیدم پانیذ با دوتا قهوه اومد پیشم
میخواست یه چیزی بهم بگه
ازش پرسیدم که چیزی شده
#پانیذ
ممد ازم سوال کرد چیزی شده
نمیدونستم چی جوری باید بهش بگم
رو به ممد نشستم و دستاشو گذاشتم توی دستم و ازش خواستم که با گفتن این موضوع عصبی و ناراحت نشه
اونم قول داد
جریان رو براش تعریف کردم
دیدم که رفته توی خودش بعد ازچند مین اشک از چشاش سرازیر شد
رفتم بغلش کردم
#ممد
با شنیدن موضوع ناراحت شده بودم
اولش شوکه شده بودم ولی بعدش دست خودم نبود ناخودآگاه اشک از چشام سرازیر شد
من همش خودمو مقصر میدونستم
پانیذ اومد و بغلم کرد منم همراهیش کردم
بعد از چند مین از بغلش اومدم بیرون و زنگ زدم به بچه ها واسه شام دعوتشون کردم اینجا
#دیانا
با ارسلان نشسته بودیم که دیدم رومینا با چمدون از طبقه ی بالا اومد پایین
پاشدم رفتم سمتش ازش پرسیدم که کجا داره میره
داشتم با رومینا حرف میزدم که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره به ارسلان گفتم که جواب بده
#ارسلان
دیانا داشت با رومینا حرف میزد که یهو گوشیش زنگ خورد و ازم خواست تا جواب بدم
برداشتم دیدم ممد بود جواب دادم و گفتش که برای شام بریم خونش و بعد هم قطع کرد
تعجب کرده بودم
پاشدم رفتم پیش دیانا رو رومینا که فهمیدم رومینا داره میره
من خوشحال شدم ولی دیانا ناراحت بود
رومینا بابت همچی ازمون تشکر کردم و بعدش هم رفت
#نیکا
داشتم به ماهک شیر میدادم که گوشیم زنگ خورد ممد بود
جواب دادم و گفتش که برای شام با امیر بریم خونشون
منم قبول کردم و بعدش هم قطع کرد
کارای ماهک رو کردم و رفتم بالا یه دوش گرفتم
موهام رو خشک کردم و یه آرایش کردم
لباس هم یه ست سیاه سفید پوشیدم با کلاه و پافر و کتونی
اومدم پایین و با امیر و ماهک رفتیم خونه ی ممد و پانیذ
۷.۶k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.