عشق پر دردسر پارت ۴۰
#نیکا
به از ۲۰ مین رسیدیم
رفتیم بالا دیدم که همه اومده بودن
رفتیم داخل و با همه سلام و احوال پرسی کردیم
از دیانا پرسیدم که اردیان رو چرا نیاورده؟
اونم گفت که پیش دختر عموی ارسلان (منظورش رومینا هست) گذاشته
#ارسلان
نشسته بودیم که نیکا و امیر و ماهک اومدن داخل
وقتی آمدن و نشستن ممد یه جوری به امیر نگاه میکرد که انگار یکاری کرده
به ممد تنه ای زدیم ازش پرسیدم که خوبی یا نه
گفت پاشو بیا روی بالکن کارت دارم
#ممد
با ارسلان رفتیم روی بالکن و نشستیم
من کل قضیه رو براش تعریف کردم
اونم شوکه شد
ازش پرسید که دیانا خبر داره یا نه
اونم گفت که نمیدونم
#ارسلان
با شنیدن قضیه شوکه شدم
یعنی الان امیر داداش دیانا و ممده؟
من که باور نکردم
نمیدونستم که دیانا خبر داره یا نه
بعد از چند مین توی شک بودن با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
گوشی رو از جیبم در اوردم دیدم رومینا داره زنگ میزنه
جواب دادم
مکالمه ی رومینا و ارسلان :
_سلام ارسلان خوبی (با ترس)
+سلام ممنون تو خوبی
_امممم چیزه ارسلان.....
+بگو چی شده ؟برای اردیان اتفاقی افتاده ؟
_راستشو بخوای باید با دیانا بیاید بیمارستان
+بیمارستان چرا؟
_بیای میفهمی
#رومینا
توی خونه با اردیان تنها بودیم که یهو در خونه شکسته شد و چند نفر اومدن داخل
خیلی ترسیده بودم سریع رفتم اردیان رو بغل کردم و محکم به خودم چسبودمش
اون عوضی ها بچه ها رو ازم گرفتن و داشتن میبردن که من با گلدن زدم توی سرشون و بچه رو گرفتن
وقتی اردیان رو بغل کرده بودم از ترس نفس نمیکشید منم نگران شدم که چیزیش نشده باشه
سریع بردمش بیمارستان و بعدش هم به ارسلان زنگ زدم
#ممد
داشتیم با ارسلان حرف میزدم که گوشیش زنگ و خورد و بهش گفتن که اردیان رو بردن بیمارستان
با ترس رفتیم پایین و به دیانا گفتیم که باید بریم جایی و سریع هم باید بریم
خیلی استرس داشتیم
پانیذ دستمو گرفت و ازم پرسید که چیشده
قضیه رو براش تعریف کردم
هرکی با ماشین خودش رفت
ارسلان و دیانا با هم
امیر و نیکا و ماهک با هم
من و پانیذ هم باهم
به از ۲۰ مین رسیدیم
رفتیم بالا دیدم که همه اومده بودن
رفتیم داخل و با همه سلام و احوال پرسی کردیم
از دیانا پرسیدم که اردیان رو چرا نیاورده؟
اونم گفت که پیش دختر عموی ارسلان (منظورش رومینا هست) گذاشته
#ارسلان
نشسته بودیم که نیکا و امیر و ماهک اومدن داخل
وقتی آمدن و نشستن ممد یه جوری به امیر نگاه میکرد که انگار یکاری کرده
به ممد تنه ای زدیم ازش پرسیدم که خوبی یا نه
گفت پاشو بیا روی بالکن کارت دارم
#ممد
با ارسلان رفتیم روی بالکن و نشستیم
من کل قضیه رو براش تعریف کردم
اونم شوکه شد
ازش پرسید که دیانا خبر داره یا نه
اونم گفت که نمیدونم
#ارسلان
با شنیدن قضیه شوکه شدم
یعنی الان امیر داداش دیانا و ممده؟
من که باور نکردم
نمیدونستم که دیانا خبر داره یا نه
بعد از چند مین توی شک بودن با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
گوشی رو از جیبم در اوردم دیدم رومینا داره زنگ میزنه
جواب دادم
مکالمه ی رومینا و ارسلان :
_سلام ارسلان خوبی (با ترس)
+سلام ممنون تو خوبی
_امممم چیزه ارسلان.....
+بگو چی شده ؟برای اردیان اتفاقی افتاده ؟
_راستشو بخوای باید با دیانا بیاید بیمارستان
+بیمارستان چرا؟
_بیای میفهمی
#رومینا
توی خونه با اردیان تنها بودیم که یهو در خونه شکسته شد و چند نفر اومدن داخل
خیلی ترسیده بودم سریع رفتم اردیان رو بغل کردم و محکم به خودم چسبودمش
اون عوضی ها بچه ها رو ازم گرفتن و داشتن میبردن که من با گلدن زدم توی سرشون و بچه رو گرفتن
وقتی اردیان رو بغل کرده بودم از ترس نفس نمیکشید منم نگران شدم که چیزیش نشده باشه
سریع بردمش بیمارستان و بعدش هم به ارسلان زنگ زدم
#ممد
داشتیم با ارسلان حرف میزدم که گوشیش زنگ و خورد و بهش گفتن که اردیان رو بردن بیمارستان
با ترس رفتیم پایین و به دیانا گفتیم که باید بریم جایی و سریع هم باید بریم
خیلی استرس داشتیم
پانیذ دستمو گرفت و ازم پرسید که چیشده
قضیه رو براش تعریف کردم
هرکی با ماشین خودش رفت
ارسلان و دیانا با هم
امیر و نیکا و ماهک با هم
من و پانیذ هم باهم
۱۰.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.