عشق پر دردسر پارت۴۱
#ممد
با نگرانی و استرس زیاد به بیمارستان رسیدیم
وارد بیمارستان شدیم که دیدیم رومینا داره میاد سمتمون
بهمون نزدیک شد و از دیانا معذرت خواهی کرد
#رومینا
خیلی نگران بودم که چیزیش نشه
چون اگه چیزیش بشه من خودمو نمیبخشم
همش تقصیر من بود
خیلی استرس داشتم
از استرس زیاد همش راه میرفتم
که یهو چشمم به ارسلان و بقیه اوفتاد
رفتم سمتشون و به دیانا نزدیک شدم
دیانا ازت معذرت میخوام نمیدونستم قراره اینطوری بشه بهت قول میدم اگه یه خبری از اردیان گرفتم از اینجا برم(با گریه)
#دیانا
دلم به حال رومینا میسوخت ولی ازش عصبی بودم
بغلش کردم و بعد از چند مین از بغلش اومدم بیرون و بهش گفتم که اردیان چیزیش نمیشه
اون یه بچه ی قوی هست
بعد از گفتن این حرف از کنارش گذشتم و رفتم جایی که اردیان رو برده بودن
خیلی نگرانش بودم
ناخودآگاه گریم گرفت
نیکا همش دلداریم میداد
#ارسلان
خیلی نگران اردیان بودم
آخه چرا اردیان؟
اون هنوز بچه هست
اگه اون عوضی رو پیدا کنم خودم با خمین دستام میکشمش
یه لحظه حواسم رفت سمت دیانا دیدم داره گریه میکنه
رفتم سمتش و بغلش کردم
باهاش حرف زدم
از ممد خواستم بره برای دیانا آب بگیره
#امیر
ممد رفت برای دیانا آب بگیره کسی حالش خوب نبود
همه نگران بودیم که دکتر از اتاق اومد بیرون
#دکتر
همراه اردیان کاشی کیه؟
#ارسلان
دکتر اومد بیرون گفت که همراه اردیان کیه ؟
من و دیانا رفتیم جلو گفتیم که ما پدر و مادرش هستیم
#دکتر
خداروشکر بیمارتون حالش خوبه
ولی از این به بعد باید بیشتر حواستون بهش باشه
چون اون مشکل تنفسی پیدا کرده
#دیانا
وقتی دکتر گفت که مشکل تنفسی پیدا کرده
گریم بیشتر شد
خودمو جمع و جور کردم
از دکتر سوال کردم که میتونیم ببینیمش؟
#دکتر
بله میتونید
فقط ایشون الان خوابیدن
بفرمایید داخل
فقط شما آقای کاشی میشه یه لحظه با من تشریف بیارید؟
#ارسلان
بله چرا که نه
همراه با دکتر رفتیم توی اتاقش
نمیدونستم میخواد چی بگه
اولش ازم پرسید که قهوه میخورم یا اسپرسو؟
گفتم که قهوه میل میکنم
دو تا قهوه سفارش داد و یعد از چند مین قهوه ها رو آوردن
شروع کرد به حرف زدن
#دکتر
خب
میدونم تو منو نمیشناسی ولی من تورو خوب میشناسم
اول اینکه خیلی خوشتیپ هستید
و دوم اینکه اگه براتون مشکلی نداره میشه شمارتون رو داشته باشم ؟
با نگرانی و استرس زیاد به بیمارستان رسیدیم
وارد بیمارستان شدیم که دیدیم رومینا داره میاد سمتمون
بهمون نزدیک شد و از دیانا معذرت خواهی کرد
#رومینا
خیلی نگران بودم که چیزیش نشه
چون اگه چیزیش بشه من خودمو نمیبخشم
همش تقصیر من بود
خیلی استرس داشتم
از استرس زیاد همش راه میرفتم
که یهو چشمم به ارسلان و بقیه اوفتاد
رفتم سمتشون و به دیانا نزدیک شدم
دیانا ازت معذرت میخوام نمیدونستم قراره اینطوری بشه بهت قول میدم اگه یه خبری از اردیان گرفتم از اینجا برم(با گریه)
#دیانا
دلم به حال رومینا میسوخت ولی ازش عصبی بودم
بغلش کردم و بعد از چند مین از بغلش اومدم بیرون و بهش گفتم که اردیان چیزیش نمیشه
اون یه بچه ی قوی هست
بعد از گفتن این حرف از کنارش گذشتم و رفتم جایی که اردیان رو برده بودن
خیلی نگرانش بودم
ناخودآگاه گریم گرفت
نیکا همش دلداریم میداد
#ارسلان
خیلی نگران اردیان بودم
آخه چرا اردیان؟
اون هنوز بچه هست
اگه اون عوضی رو پیدا کنم خودم با خمین دستام میکشمش
یه لحظه حواسم رفت سمت دیانا دیدم داره گریه میکنه
رفتم سمتش و بغلش کردم
باهاش حرف زدم
از ممد خواستم بره برای دیانا آب بگیره
#امیر
ممد رفت برای دیانا آب بگیره کسی حالش خوب نبود
همه نگران بودیم که دکتر از اتاق اومد بیرون
#دکتر
همراه اردیان کاشی کیه؟
#ارسلان
دکتر اومد بیرون گفت که همراه اردیان کیه ؟
من و دیانا رفتیم جلو گفتیم که ما پدر و مادرش هستیم
#دکتر
خداروشکر بیمارتون حالش خوبه
ولی از این به بعد باید بیشتر حواستون بهش باشه
چون اون مشکل تنفسی پیدا کرده
#دیانا
وقتی دکتر گفت که مشکل تنفسی پیدا کرده
گریم بیشتر شد
خودمو جمع و جور کردم
از دکتر سوال کردم که میتونیم ببینیمش؟
#دکتر
بله میتونید
فقط ایشون الان خوابیدن
بفرمایید داخل
فقط شما آقای کاشی میشه یه لحظه با من تشریف بیارید؟
#ارسلان
بله چرا که نه
همراه با دکتر رفتیم توی اتاقش
نمیدونستم میخواد چی بگه
اولش ازم پرسید که قهوه میخورم یا اسپرسو؟
گفتم که قهوه میل میکنم
دو تا قهوه سفارش داد و یعد از چند مین قهوه ها رو آوردن
شروع کرد به حرف زدن
#دکتر
خب
میدونم تو منو نمیشناسی ولی من تورو خوب میشناسم
اول اینکه خیلی خوشتیپ هستید
و دوم اینکه اگه براتون مشکلی نداره میشه شمارتون رو داشته باشم ؟
۸.۹k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.