p5
با اولین قطرهی اشکی که ریخت روبروش یک جفت کفش دید.
سرشو باال آورد و با دوتا چشم سیاه و گرد از تعجب روبرو
شد.
به زور چندتا کلمه رو کنار هم چید:
-لطفا...این بار لطفا کمکم... ک-کمکم کن...
و افتاد.
------------------------
جونگکوک پسر کم وزن رو روی تخت اتاقش گذاشت و پتو رو
روش کشید. هول کرده بود. نمیدونست باید با زخمای روی
بدنش چیکار کنه.
داروی مناسبی تو خونه نداشت پس با سرعت زیاد از خونه
بیرون رفت و از داروخونهی نزدیک بتادین،باند،پماد و کمی
مسکن خرید.
وقتی به آپارتمانش برگشت پالستیک دارو رو روی عسلی کنار
تخت گذاشت و به پسر نزدیک شد. دستش رو روی پیشونیش
گذاشت. سرد بود. سوئیشرتش رو از تنش خارج کرد و یکی از
پلیورهای خودش که براش کوچیک بود رو روی تیشرت نازک
پسر تنش کرد.
رفت توی آشپزخونه و با دستمال خیسی برگشت. خون
هایاطراف بینی و دهنشو پاک کرد و روی سوختگیهاش پماد زد.
زخم بزرگ روی دستشو با باند بست.
هیچ ایدهای نداشت که این بالها چطوری به سرش اومده. خوب
میدونست این پسر رو اون شب هم درحالی دیده بود که کتک
خورده اما نه به شدت امروز.
نگاهی به سیاهی زیر چشماش کرد. پتو رو تا روی شونه هاش
باال کشید و به سمت آشپزخونه رفت. احتمال میداد که ضعف
کرده باشه پس میخواست براش کمی سوپ بپزه.
الی چشماشو آروم باز کرد و به اطراف نگاه کرد. نمیدونست
کجاست. نمیدونست چند ساعته خوابیده. گردن و دستش
باندپیچی شده بود.
کمکم همه چیز یادش اومد. اون از پسر غریبهای که فقط دو بار
دیده بودش کمک خواسته بود. میدونست نباید اینکارو میکرد.
تو ذهنش به اندازهی کافی خودشو سرزنش کرد.
پتو رو کنار زد و پاهاشو از تخت پایین انداخت. فهمید که
لباسهاش عوض شده. با خودش فکر کرد چرا اون پسر غریبه
بهش کمک کرد؟ در قبالش ممکنه چی ازش بخواد؟
کمی ترسید. از خودش متنفر بود که همیشه فقط میتونه بترسه
اما به هرحال این چیزیو عوض نمیکرد چون اون واقعا ترسیده
بود. یه لحظه پشیمون شد از اینکه از خونه بیرون اومده. از
پنجرهی اتاق سادهی اون پسر به بیرون نگاهی انداخت. هوا رو
به تاریکی بود. به مادرش فکر کرد و بازم ترسید.
از روی تخت بلند شد و به خاطر بدن دردناکش لب پایینشو به
دندون گرفت و چشماشو با درد روی هم فشار داد. نفس عمیقی
کشید و دوباره به اطرافش نگاه کرد. توی یه
اتاق کوچیک باوسایل معمولی بود.
____________🖤⛓️____________
به مناسبت اینکه رگ دستم رو زدم و امیدوارم بمیرم این پارتو گذاشتم با اینکه شرایط نرسید و اینکه پارت بعد شرط نداره اگه زنده موندم پارت بعدی میزارم اگه مردم هم دیگه حلالم کنید 🗿🎀
سرشو باال آورد و با دوتا چشم سیاه و گرد از تعجب روبرو
شد.
به زور چندتا کلمه رو کنار هم چید:
-لطفا...این بار لطفا کمکم... ک-کمکم کن...
و افتاد.
------------------------
جونگکوک پسر کم وزن رو روی تخت اتاقش گذاشت و پتو رو
روش کشید. هول کرده بود. نمیدونست باید با زخمای روی
بدنش چیکار کنه.
داروی مناسبی تو خونه نداشت پس با سرعت زیاد از خونه
بیرون رفت و از داروخونهی نزدیک بتادین،باند،پماد و کمی
مسکن خرید.
وقتی به آپارتمانش برگشت پالستیک دارو رو روی عسلی کنار
تخت گذاشت و به پسر نزدیک شد. دستش رو روی پیشونیش
گذاشت. سرد بود. سوئیشرتش رو از تنش خارج کرد و یکی از
پلیورهای خودش که براش کوچیک بود رو روی تیشرت نازک
پسر تنش کرد.
رفت توی آشپزخونه و با دستمال خیسی برگشت. خون
هایاطراف بینی و دهنشو پاک کرد و روی سوختگیهاش پماد زد.
زخم بزرگ روی دستشو با باند بست.
هیچ ایدهای نداشت که این بالها چطوری به سرش اومده. خوب
میدونست این پسر رو اون شب هم درحالی دیده بود که کتک
خورده اما نه به شدت امروز.
نگاهی به سیاهی زیر چشماش کرد. پتو رو تا روی شونه هاش
باال کشید و به سمت آشپزخونه رفت. احتمال میداد که ضعف
کرده باشه پس میخواست براش کمی سوپ بپزه.
الی چشماشو آروم باز کرد و به اطراف نگاه کرد. نمیدونست
کجاست. نمیدونست چند ساعته خوابیده. گردن و دستش
باندپیچی شده بود.
کمکم همه چیز یادش اومد. اون از پسر غریبهای که فقط دو بار
دیده بودش کمک خواسته بود. میدونست نباید اینکارو میکرد.
تو ذهنش به اندازهی کافی خودشو سرزنش کرد.
پتو رو کنار زد و پاهاشو از تخت پایین انداخت. فهمید که
لباسهاش عوض شده. با خودش فکر کرد چرا اون پسر غریبه
بهش کمک کرد؟ در قبالش ممکنه چی ازش بخواد؟
کمی ترسید. از خودش متنفر بود که همیشه فقط میتونه بترسه
اما به هرحال این چیزیو عوض نمیکرد چون اون واقعا ترسیده
بود. یه لحظه پشیمون شد از اینکه از خونه بیرون اومده. از
پنجرهی اتاق سادهی اون پسر به بیرون نگاهی انداخت. هوا رو
به تاریکی بود. به مادرش فکر کرد و بازم ترسید.
از روی تخت بلند شد و به خاطر بدن دردناکش لب پایینشو به
دندون گرفت و چشماشو با درد روی هم فشار داد. نفس عمیقی
کشید و دوباره به اطرافش نگاه کرد. توی یه
اتاق کوچیک باوسایل معمولی بود.
____________🖤⛓️____________
به مناسبت اینکه رگ دستم رو زدم و امیدوارم بمیرم این پارتو گذاشتم با اینکه شرایط نرسید و اینکه پارت بعد شرط نداره اگه زنده موندم پارت بعدی میزارم اگه مردم هم دیگه حلالم کنید 🗿🎀
۵.۷k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.