رززخمیمن
#رُز_زخمی_من.
part. 71
راهروهای هتل خلوت بودند. نورهای زرد و ملایم سقف، یک حال و هوای آرام و شبانه داشت.
لارا دست جونگکوک را گرفته بود و آرام قدم برمیداشت، ولی قلبش از این حسِ ساده و قشنگ لبریز شده بود.
جونگکوک هر چند قدم یکبار سرش را خم میکرد و با صدای خیلی آروم، شوخیهای عجیبغریب میکرد:
«میدونی… من بهترین سرآشپز دنیا نیستم…
ولی در پختن قلب خودم برای تو فوقالعادهام.»
لارا با ناباوری نگاهش کرد.
«این چی بود؟!»
جونگکوک خیلی جدی سرش را تکان داد.
«این یک جملهٔ کاملاً حرفهای در دنیای آشپزیه. فقط افراد خاص میفهمن.»
لارا قهقههاش درآمد و به بازوی او زد.
«الان یعنی داری میگی من خاصم؟»
جونگکوک بیآنکه لحظهای مکث کند، با لبخند کمعمق ولی شیطنتآمیزش گفت:
«تو خاصتر از اونی هستی که این هتل بتونه هندل کنه.
به همین دلیله که خودم باید برات غذا درست کنم.»
لارا بازویش را محکمتر گرفت، گونهاش گر گرفته بود.
وقتی به آشپزخانهٔ کوچک و نیمهخالی طبقهٔ پایین رسیدند، جونگکوک در را آرام باز کرد.
چراغ سفید سقف روشن شد؛ روی میزها تعدادی مواد اولیه مانده بود—تخممرغ، نودل، چند سبزی تازه.
لارا با تعجب پرسید:
«خب حالا چی درست میکنی؟»
جونگکوک کاملاً جدی به میز نگاه کرد، بعد به لارا.
«یه بِـشقاب شاهکار هنری.
اسمش هم هست:
نودل عاشقانهٔ ساعتِ دوازده شب.»
لارا خندید.
«جونگکوک… این مسخرهترین اسم دنیاست.»
جونگکوک قاشق را مثل میکروفون گرفت و جلو لارا تعظیم کوتاهی کرد:
«خانم لارا، من تمام تلاشم را میکنم که در کنار مسخره بودن، جنتلمن هم باشم.»
لارا دستش را روی دهانش گذاشت که نخندد، اما در نهایت نتوانست.
جونگکوک جدیتر شد، نزدیک آمد، دست لارا را گرفت و گفت:
«بشین… من درست میکنم.
تو فقط نگاه کن.»
لارا روی صندلی نشست، پاهایش را جمع کرد و چانهاش را روی دستهایش گذاشت.
جونگکوک آستینهایش را بالا زد و شروع کرد به آماده کردن نودل.
حرکاتش عجیب بود—گاهی حرفهای، گاهی کاملاً مسخره.
یک لحظه ظرف را چرخاند و گفت:
«یه روزی این حرکت رو توی برنامهٔ آشپزی نشون میدن و میگن:
“این تکنیک مخصوص زمانیست که شما عاشق کسی باشید.”»
لارا بلند خندید.
«تو خیلی بدی.»
جونگکوک با همان نگاه شرور نرمش گفت:
«ولی تو دوست داری.»
لارا ساکت شد؛ لپهاش بیشتر از قبل گرم شدند.
چند دقیقه بعد، نودل ساده اما خوشبو روی میز بود.
جونگکوک صندلیاش را کنار لارا گذاشت—نه روبهرویش، کنارِ او.
بشقاب را به سمتش نزدیک کرد.
«خانم لارا… آشپز اختصاصیتون آمادهس.»
لارا لبخند زد.
«این بهترین شامیه که میتونستم داشته باشم.»
جونگکوک، با لحنی خیلی آرام و عمیق گفت:
«چون کنارت هستم؟»
لارا نگاهش را دزدید.
«آره… همین.»
جونگکوک آرام لبخند زد، گونهٔ لارا را با پشت انگشت لمس کرد.
«هر شب… هرجا… من کنار تو میمونم.»
هوای آشپزخانه گرم شد—نه از بخار نودل،
از اینکه دو قلب همزمان تندتر میزدند.
part. 71
راهروهای هتل خلوت بودند. نورهای زرد و ملایم سقف، یک حال و هوای آرام و شبانه داشت.
لارا دست جونگکوک را گرفته بود و آرام قدم برمیداشت، ولی قلبش از این حسِ ساده و قشنگ لبریز شده بود.
جونگکوک هر چند قدم یکبار سرش را خم میکرد و با صدای خیلی آروم، شوخیهای عجیبغریب میکرد:
«میدونی… من بهترین سرآشپز دنیا نیستم…
ولی در پختن قلب خودم برای تو فوقالعادهام.»
لارا با ناباوری نگاهش کرد.
«این چی بود؟!»
جونگکوک خیلی جدی سرش را تکان داد.
«این یک جملهٔ کاملاً حرفهای در دنیای آشپزیه. فقط افراد خاص میفهمن.»
لارا قهقههاش درآمد و به بازوی او زد.
«الان یعنی داری میگی من خاصم؟»
جونگکوک بیآنکه لحظهای مکث کند، با لبخند کمعمق ولی شیطنتآمیزش گفت:
«تو خاصتر از اونی هستی که این هتل بتونه هندل کنه.
به همین دلیله که خودم باید برات غذا درست کنم.»
لارا بازویش را محکمتر گرفت، گونهاش گر گرفته بود.
وقتی به آشپزخانهٔ کوچک و نیمهخالی طبقهٔ پایین رسیدند، جونگکوک در را آرام باز کرد.
چراغ سفید سقف روشن شد؛ روی میزها تعدادی مواد اولیه مانده بود—تخممرغ، نودل، چند سبزی تازه.
لارا با تعجب پرسید:
«خب حالا چی درست میکنی؟»
جونگکوک کاملاً جدی به میز نگاه کرد، بعد به لارا.
«یه بِـشقاب شاهکار هنری.
اسمش هم هست:
نودل عاشقانهٔ ساعتِ دوازده شب.»
لارا خندید.
«جونگکوک… این مسخرهترین اسم دنیاست.»
جونگکوک قاشق را مثل میکروفون گرفت و جلو لارا تعظیم کوتاهی کرد:
«خانم لارا، من تمام تلاشم را میکنم که در کنار مسخره بودن، جنتلمن هم باشم.»
لارا دستش را روی دهانش گذاشت که نخندد، اما در نهایت نتوانست.
جونگکوک جدیتر شد، نزدیک آمد، دست لارا را گرفت و گفت:
«بشین… من درست میکنم.
تو فقط نگاه کن.»
لارا روی صندلی نشست، پاهایش را جمع کرد و چانهاش را روی دستهایش گذاشت.
جونگکوک آستینهایش را بالا زد و شروع کرد به آماده کردن نودل.
حرکاتش عجیب بود—گاهی حرفهای، گاهی کاملاً مسخره.
یک لحظه ظرف را چرخاند و گفت:
«یه روزی این حرکت رو توی برنامهٔ آشپزی نشون میدن و میگن:
“این تکنیک مخصوص زمانیست که شما عاشق کسی باشید.”»
لارا بلند خندید.
«تو خیلی بدی.»
جونگکوک با همان نگاه شرور نرمش گفت:
«ولی تو دوست داری.»
لارا ساکت شد؛ لپهاش بیشتر از قبل گرم شدند.
چند دقیقه بعد، نودل ساده اما خوشبو روی میز بود.
جونگکوک صندلیاش را کنار لارا گذاشت—نه روبهرویش، کنارِ او.
بشقاب را به سمتش نزدیک کرد.
«خانم لارا… آشپز اختصاصیتون آمادهس.»
لارا لبخند زد.
«این بهترین شامیه که میتونستم داشته باشم.»
جونگکوک، با لحنی خیلی آرام و عمیق گفت:
«چون کنارت هستم؟»
لارا نگاهش را دزدید.
«آره… همین.»
جونگکوک آرام لبخند زد، گونهٔ لارا را با پشت انگشت لمس کرد.
«هر شب… هرجا… من کنار تو میمونم.»
هوای آشپزخانه گرم شد—نه از بخار نودل،
از اینکه دو قلب همزمان تندتر میزدند.
- ۱۹۴
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط