امشب از خاطره های تو فرو میریزم
امشب از خاطره های تو فرو میریزم
بغض خود را به سراشیبِ گلو میریزم
تاب دیدار من آیینه ندارد سرِ صبح
شعله ی آهِ خود از بس که بر او میریزم
ناله ی نارونم از تبر_همزاد است
من کجا اینهمه از زخم عدو میریزم
مثل یک شاپرکی لای کتابم نگذار
که اگر باز کنی... باز فرو میریزم
آخرین برگ فرو مانده ی پاییزم من
از نسیمِ سرِ کویش تو نگو...میریزم
اگر این حرف مرا باز تو باور نکنی
از پسِ پنجره بنگر چه نکو میریزم
سیب سرخی که به پای تو هلو میریزم
ای به قربانِ صدای تو که پشتِ تلفن
تا که با ناز بگویی تو الو... میریزم
بغض خود را به سراشیبِ گلو میریزم
تاب دیدار من آیینه ندارد سرِ صبح
شعله ی آهِ خود از بس که بر او میریزم
ناله ی نارونم از تبر_همزاد است
من کجا اینهمه از زخم عدو میریزم
مثل یک شاپرکی لای کتابم نگذار
که اگر باز کنی... باز فرو میریزم
آخرین برگ فرو مانده ی پاییزم من
از نسیمِ سرِ کویش تو نگو...میریزم
اگر این حرف مرا باز تو باور نکنی
از پسِ پنجره بنگر چه نکو میریزم
سیب سرخی که به پای تو هلو میریزم
ای به قربانِ صدای تو که پشتِ تلفن
تا که با ناز بگویی تو الو... میریزم
۵.۲k
۱۱ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.