پارت ④⑧
پارت ④⑧
ترنم٭
بعد که همو دیدیم و کلی هم قربون صدقه هم رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم برا فیلم برداری و عکس و این کارا و بعدشم سمت تالار..
هم من هم سپنتا خیلــــے خوشحال بودیم...
تو تالار که رفتیم همه دم در بودن همه کل میکشیدن و خوشحال بودن..
بعد از کلی خوش گذرونی رسید وقته خداحافظی...
من و سپنتا وایساده بودیم.
مامان:سپنتا مادر بچم و سپردم دستت حواست بهش باشه .
و بعدم همو بغل کردیم گریم گرفته بود.
سپنتا:آ عشقم گریه نکنیا . ـ آخه... سپنتا:آخه و اینا نداریم هر قطره اشک تو مساویه با داغون شدن من پس گریه نکن ـ چشم. سپنتا:بے اشک.
بابا زد رو شونه ی سپنتا و گفت:این دختر من دسته تو امانته نبینم بلایی سرش بیادا سپنتا:من مواظبش هستم نمیزارم حتی یه قطره اشک از چشماش بریزه.
تیام و تیردادم اومدن. تیام:سپنتا همینطور که ما مواظب ترنم بودیم تو ده برابرش مواظبش باش سپنتا:چشم برادر خانم. و بعدشم منو بغل کرد.
تیرداد:یه تار مو از سره ترنم کم نشه ها که با من طرفی...
سپنت:من رو این تخم چشام مواظبه ترنمم . بعد بغلم کرد و گفت:تو هم اذیت سپنتا نکن خواهر کوچولو. ـ قول نمیدم.
سپنتا:وای وای خدا به دادم برسه. تیرداد:خیلی خب خوشبخت شین..
و بعدشم بچه ها اومدن و مادر و پدر سپنتا.
داشتیم سوار ماشین میشدیم تا بریم خونه با آخرین نگاه به خانوادم و خداحافظی باهاشون رفتیم به سمت خونمون....
همینطور که سپنتا فرمون و عوض میکرد دست منم رو دست خودش بود
ـ آ راستی حواست باشه ها هنوز خونمون و بهم نشون ندادیا .
سپنتا:بالاخره سوپرایزه یکم دیگه صب کنی خودت میبینی خانومم.
رسیدم به یه آپارتمان باهم پیاده شدیم و رفتیم تو که سپنتا رفت سمته آسانسور هرچی آسانسور و زد نیومد.
یهو بغلم کرد و گفت:مجبوریم با پله بریم دیگه.. ـ واای سپنتا الان میفتم بزارم زمین. سپنتا:خانوم من که ترسو نبود..
یک ـ پارت ـ ویژه ـ در ـ کامنت ـ ها.
لایک ـ و ـ کامنت ـ فراموش ـ نشه.
ترنم٭
بعد که همو دیدیم و کلی هم قربون صدقه هم رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم برا فیلم برداری و عکس و این کارا و بعدشم سمت تالار..
هم من هم سپنتا خیلــــے خوشحال بودیم...
تو تالار که رفتیم همه دم در بودن همه کل میکشیدن و خوشحال بودن..
بعد از کلی خوش گذرونی رسید وقته خداحافظی...
من و سپنتا وایساده بودیم.
مامان:سپنتا مادر بچم و سپردم دستت حواست بهش باشه .
و بعدم همو بغل کردیم گریم گرفته بود.
سپنتا:آ عشقم گریه نکنیا . ـ آخه... سپنتا:آخه و اینا نداریم هر قطره اشک تو مساویه با داغون شدن من پس گریه نکن ـ چشم. سپنتا:بے اشک.
بابا زد رو شونه ی سپنتا و گفت:این دختر من دسته تو امانته نبینم بلایی سرش بیادا سپنتا:من مواظبش هستم نمیزارم حتی یه قطره اشک از چشماش بریزه.
تیام و تیردادم اومدن. تیام:سپنتا همینطور که ما مواظب ترنم بودیم تو ده برابرش مواظبش باش سپنتا:چشم برادر خانم. و بعدشم منو بغل کرد.
تیرداد:یه تار مو از سره ترنم کم نشه ها که با من طرفی...
سپنت:من رو این تخم چشام مواظبه ترنمم . بعد بغلم کرد و گفت:تو هم اذیت سپنتا نکن خواهر کوچولو. ـ قول نمیدم.
سپنتا:وای وای خدا به دادم برسه. تیرداد:خیلی خب خوشبخت شین..
و بعدشم بچه ها اومدن و مادر و پدر سپنتا.
داشتیم سوار ماشین میشدیم تا بریم خونه با آخرین نگاه به خانوادم و خداحافظی باهاشون رفتیم به سمت خونمون....
همینطور که سپنتا فرمون و عوض میکرد دست منم رو دست خودش بود
ـ آ راستی حواست باشه ها هنوز خونمون و بهم نشون ندادیا .
سپنتا:بالاخره سوپرایزه یکم دیگه صب کنی خودت میبینی خانومم.
رسیدم به یه آپارتمان باهم پیاده شدیم و رفتیم تو که سپنتا رفت سمته آسانسور هرچی آسانسور و زد نیومد.
یهو بغلم کرد و گفت:مجبوریم با پله بریم دیگه.. ـ واای سپنتا الان میفتم بزارم زمین. سپنتا:خانوم من که ترسو نبود..
یک ـ پارت ـ ویژه ـ در ـ کامنت ـ ها.
لایک ـ و ـ کامنت ـ فراموش ـ نشه.
۴.۵k
۳۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.