ایدل مورد علاقمpt7
پارت 7
ویو ا.ت
جیمین خیلی ادم عجیب غربی بود همینطور موودی خنده داره قیافه بامزه ای داره شنیده بودم بهش میگفتن بیبی موچی
یانگ:ا.ت به وی فکر میکنی؟
از افکارم بیرون اومدم
با یانگ اومده بودیم رستوران
ا.ت:هیچی فقط فکر میکردم
یانگ:به چیی؟*خنده شیطانی
ا.ت:هیچی
ا.ت:راستی وقتی رفتم شرکت جیمینم اونجا بود
از رو صندلی بلند شد
یانگ:چییی؟*بلند
همه داشتن بهمون نگاه میکردن نشوندمش رو صندلی
ا.ت:اروم تر
ا.ت:مثله اینکه اومده بود تا اسممو تو بلک لیست بزاره اما با دیدنم غافلگیر شد*خنده
ا.ت:باید میومدی قیافشو میدیدی*خنده
یانگ:یعنی واقعا خواسته تو بلک لیست بزارتت؟
ا.ت:اوهوم راستی تهیونگم اونجا بود میگفتی بایسته
یانگ:وایییی چطوری نتونستم ببینمش ات من میخوامشش
ا.ت:میخواد دعوتم کنه خونش
یانگ:کی؟
خنده شیطانی کردم
ا.ت: تهیونگ
یانگ:چ.چی؟
یانگ:*خنده
یانگ:شوخی خوبی بود*خنده
ا.ت:شوخی نمیکنم خودش گفت
یهو حالت موودی گرفتو ذستشو کبوند رو میز
یانگ:منم میام
ا.ت:چی؟
یانگ:اگه میری منم میام
ا.ت:شوخیت گرفته
مثله دیوونه ها میخندیدم
دوباره کوبید رو میز
یانگ:میاااام شیرفهم شد
ترسیدم اب دهنمو قورت دادم
ا.ت:ب.بله
یانگ:هوففف
ا.ت:ولی خب هنوز که دعوتم نکرده
یانگ:بلاخره که میکنه
ا.ت:خب شاید دیگه همو نبینیم
یانگ:واقعا
ا.ت:نه صبرکن
ا.ت:اون.اون شمارمو داره
یانگ:چی؟چ.چی گفتی؟شمارتو داره؟
ا.ت:اره ازم خواست شمارمو بهش بدم
یانگ:به چه جرئتی بهش شماره دادی
یانگ:به چه جرئتی به شوهر من شماره دادی
ا.ت:چی میگی شوهرت کجا بود؟
یانگ:تهیونگ شوهر منه(بچه ها دوستش از اون ارمیاست 😂 اینکه میگه شوهرم دروغه)
ا.ت:خب. خب شوهرت ازم شماره خواست
یانگ:اونوقت تو باید بدی
ا.ت:من. من خوب چیکار کنم؟
یانگ:ببین هر موقع بهت زنگ زد باید من صحبت بکنم
ات:چرا تو مگه من دهن ندارم؟
یانگ:گفتم من حرف میزنم*داد
ا.ت:خیله خب داد نزن
یهو گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس افتاد روش
یانگ:خودشه!
سریع دستمو بردم سمته کیفم پلی یانگ زود تر اینکارو کرد
ا.ت:نگن بده به
یانگ:نمییی خوام
ا.ت:تو از کجا میدونی تهیونگه؟
یانگ:الان معلوم میشه
گوشیو جواب داد
(تهیونگ:الو الو ا.ت!
تهیونگههه
یانگ:خودشه*اروم
تهیونگ:ا.ت!
یانگ:س.سلام تهیونگ
تهیونگ: ا.ت؟خودتی
یانگ:اره خودمم
ا.ت:خفه شو گوشیو بده بهم*اروم
یانگ:هیششش*اروم
تهیونگ: کسی پیشته؟
یانگ: دوستمه یکم هیجان زدست
تهیونگ: ا.ت!صدات!صدات تغیر کرده
یانگ:صدام؟نه من خوبم
تهیونگ: به هر حال خواستم فردا دعوتت کنم
یانگ:ف.فردا!
تهیونگ: اره اگه کاری نداری
یانگ:نه کاری ندارم فقط...
تهیونگ: فقط چی؟
یانگ:دوستمم میتونه بیاد؟
تهیونگ: منظورت یانگه؟
یانگ:درمورد من بهش چی گفتی*اروم
ا.ت:بخدا چیزی نگفتم*اروم
تهیونگ: الو!
یانگ:هان اره همون یانگ
تهیونگ: البته اونم میتونه بیاد مشتاقم ببینمش
یانگ:ج.جداً؟
تهیونگ: اره هیچ اشکالی نداره
یانگ:ساعت چند؟
تهیونگ: 4 چطوره
یانگ:عالیه
یانگ:منو ات یعنی منو یانگ فردا ساعت چهار میایم پیشت
تهیونگ:منتظرتم
یانگ:اوهوم)
ا.ت:دیونه شدی واقعا میخوای بیای
یانگ:(جیغ)
ا.ت:ساکت الان میندازنمون بیرون
یانگ:باورم نمیشه فردا قرار تهیونگو ببینم
یانگ:ا.ت قلبم داره از سینم در میاد
دستمو گرفتو رو سینش گذاشت
یانگ:نگاه چقدر تند تند میزنه
راست میگفت
ات:حالت خوبه تو؟
یانگ: نه نیستم امشب خوابم نمیبره باورم نمیشه قراره برم خونه عشقم
ات:خیلی دیوونه ای داری چیکار میکنی؟
یانگ:تو هیچوقت نمیتونی حالمو درک کنی چون ارمی نیستی
ات:اهان تو خوبی
یانگ:من باید برم باید حسابی به خودم برسم
ا.ت:اوخ که فردا عروسیته
یانگ:نمی دونم شاید باشه
یانگ:متاسفم ا.ت یه موقع دیگه باهم غذا میخوریم
کیفشو برداشتو سریع رفت
دیوونه انگار داره میره کاخ سفید
غذامو خوردمو رفتم خونه حسابی خسته بودم روز بیخودی بود رو تختم دراز کشیدمو چشامو اروم بستمو خوابیدم
««««
ویو ا.ت
اروم اروم چشام باز شدو دیگه خواب به چشام نیومد
بلند شدمو رفتم صورتمو شستم
یه صبحانه مفصل برای خودم درست کردم داشتم میخوردم که یه پیام برام اومد
(یانگ:ا.ت برای ساعت 4 میام دنبالت راستی ادرس خونه تهیونگو ازش بگیر)
اینو نگا منو دعوت کرده این هیجان داره نمیدونم با چه روی به تهیونگ گفت که بیاد خونش شرم اوره
(ا.ت:باشه فقط با عجله کاری نکن)
رفتمو به تهیونگ پیام دادم
(ا.ت:سلام خوبی؟راستش دیشب یادم رفت ادرسو ازت بپرسم میشه ادرسو برام بفرستی؟)
واقعا الان تهیونگ فکر میکنه من دیشب باهاش صحبت کردم خجالت اوره چطوری سرمو جلوش بلند کنم
ات:دیووونه کنندست*داد
*صداژ نوتسف گوشی
(تهیونگ: (ادرس__) منتظرتم
ات:ممنون)
دارم دیوونه میشم
ساعت چنده؟
یه نگاه به گوشیم انداختم
ساعت یکه!؟
عاااااااا الان عجوبه میاد دنبالم باید اماده بشممممم
رفتم لباسمو عوض کردم
منتظره یانگ موندم
...
ویو ا.ت
جیمین خیلی ادم عجیب غربی بود همینطور موودی خنده داره قیافه بامزه ای داره شنیده بودم بهش میگفتن بیبی موچی
یانگ:ا.ت به وی فکر میکنی؟
از افکارم بیرون اومدم
با یانگ اومده بودیم رستوران
ا.ت:هیچی فقط فکر میکردم
یانگ:به چیی؟*خنده شیطانی
ا.ت:هیچی
ا.ت:راستی وقتی رفتم شرکت جیمینم اونجا بود
از رو صندلی بلند شد
یانگ:چییی؟*بلند
همه داشتن بهمون نگاه میکردن نشوندمش رو صندلی
ا.ت:اروم تر
ا.ت:مثله اینکه اومده بود تا اسممو تو بلک لیست بزاره اما با دیدنم غافلگیر شد*خنده
ا.ت:باید میومدی قیافشو میدیدی*خنده
یانگ:یعنی واقعا خواسته تو بلک لیست بزارتت؟
ا.ت:اوهوم راستی تهیونگم اونجا بود میگفتی بایسته
یانگ:وایییی چطوری نتونستم ببینمش ات من میخوامشش
ا.ت:میخواد دعوتم کنه خونش
یانگ:کی؟
خنده شیطانی کردم
ا.ت: تهیونگ
یانگ:چ.چی؟
یانگ:*خنده
یانگ:شوخی خوبی بود*خنده
ا.ت:شوخی نمیکنم خودش گفت
یهو حالت موودی گرفتو ذستشو کبوند رو میز
یانگ:منم میام
ا.ت:چی؟
یانگ:اگه میری منم میام
ا.ت:شوخیت گرفته
مثله دیوونه ها میخندیدم
دوباره کوبید رو میز
یانگ:میاااام شیرفهم شد
ترسیدم اب دهنمو قورت دادم
ا.ت:ب.بله
یانگ:هوففف
ا.ت:ولی خب هنوز که دعوتم نکرده
یانگ:بلاخره که میکنه
ا.ت:خب شاید دیگه همو نبینیم
یانگ:واقعا
ا.ت:نه صبرکن
ا.ت:اون.اون شمارمو داره
یانگ:چی؟چ.چی گفتی؟شمارتو داره؟
ا.ت:اره ازم خواست شمارمو بهش بدم
یانگ:به چه جرئتی بهش شماره دادی
یانگ:به چه جرئتی به شوهر من شماره دادی
ا.ت:چی میگی شوهرت کجا بود؟
یانگ:تهیونگ شوهر منه(بچه ها دوستش از اون ارمیاست 😂 اینکه میگه شوهرم دروغه)
ا.ت:خب. خب شوهرت ازم شماره خواست
یانگ:اونوقت تو باید بدی
ا.ت:من. من خوب چیکار کنم؟
یانگ:ببین هر موقع بهت زنگ زد باید من صحبت بکنم
ات:چرا تو مگه من دهن ندارم؟
یانگ:گفتم من حرف میزنم*داد
ا.ت:خیله خب داد نزن
یهو گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس افتاد روش
یانگ:خودشه!
سریع دستمو بردم سمته کیفم پلی یانگ زود تر اینکارو کرد
ا.ت:نگن بده به
یانگ:نمییی خوام
ا.ت:تو از کجا میدونی تهیونگه؟
یانگ:الان معلوم میشه
گوشیو جواب داد
(تهیونگ:الو الو ا.ت!
تهیونگههه
یانگ:خودشه*اروم
تهیونگ:ا.ت!
یانگ:س.سلام تهیونگ
تهیونگ: ا.ت؟خودتی
یانگ:اره خودمم
ا.ت:خفه شو گوشیو بده بهم*اروم
یانگ:هیششش*اروم
تهیونگ: کسی پیشته؟
یانگ: دوستمه یکم هیجان زدست
تهیونگ: ا.ت!صدات!صدات تغیر کرده
یانگ:صدام؟نه من خوبم
تهیونگ: به هر حال خواستم فردا دعوتت کنم
یانگ:ف.فردا!
تهیونگ: اره اگه کاری نداری
یانگ:نه کاری ندارم فقط...
تهیونگ: فقط چی؟
یانگ:دوستمم میتونه بیاد؟
تهیونگ: منظورت یانگه؟
یانگ:درمورد من بهش چی گفتی*اروم
ا.ت:بخدا چیزی نگفتم*اروم
تهیونگ: الو!
یانگ:هان اره همون یانگ
تهیونگ: البته اونم میتونه بیاد مشتاقم ببینمش
یانگ:ج.جداً؟
تهیونگ: اره هیچ اشکالی نداره
یانگ:ساعت چند؟
تهیونگ: 4 چطوره
یانگ:عالیه
یانگ:منو ات یعنی منو یانگ فردا ساعت چهار میایم پیشت
تهیونگ:منتظرتم
یانگ:اوهوم)
ا.ت:دیونه شدی واقعا میخوای بیای
یانگ:(جیغ)
ا.ت:ساکت الان میندازنمون بیرون
یانگ:باورم نمیشه فردا قرار تهیونگو ببینم
یانگ:ا.ت قلبم داره از سینم در میاد
دستمو گرفتو رو سینش گذاشت
یانگ:نگاه چقدر تند تند میزنه
راست میگفت
ات:حالت خوبه تو؟
یانگ: نه نیستم امشب خوابم نمیبره باورم نمیشه قراره برم خونه عشقم
ات:خیلی دیوونه ای داری چیکار میکنی؟
یانگ:تو هیچوقت نمیتونی حالمو درک کنی چون ارمی نیستی
ات:اهان تو خوبی
یانگ:من باید برم باید حسابی به خودم برسم
ا.ت:اوخ که فردا عروسیته
یانگ:نمی دونم شاید باشه
یانگ:متاسفم ا.ت یه موقع دیگه باهم غذا میخوریم
کیفشو برداشتو سریع رفت
دیوونه انگار داره میره کاخ سفید
غذامو خوردمو رفتم خونه حسابی خسته بودم روز بیخودی بود رو تختم دراز کشیدمو چشامو اروم بستمو خوابیدم
««««
ویو ا.ت
اروم اروم چشام باز شدو دیگه خواب به چشام نیومد
بلند شدمو رفتم صورتمو شستم
یه صبحانه مفصل برای خودم درست کردم داشتم میخوردم که یه پیام برام اومد
(یانگ:ا.ت برای ساعت 4 میام دنبالت راستی ادرس خونه تهیونگو ازش بگیر)
اینو نگا منو دعوت کرده این هیجان داره نمیدونم با چه روی به تهیونگ گفت که بیاد خونش شرم اوره
(ا.ت:باشه فقط با عجله کاری نکن)
رفتمو به تهیونگ پیام دادم
(ا.ت:سلام خوبی؟راستش دیشب یادم رفت ادرسو ازت بپرسم میشه ادرسو برام بفرستی؟)
واقعا الان تهیونگ فکر میکنه من دیشب باهاش صحبت کردم خجالت اوره چطوری سرمو جلوش بلند کنم
ات:دیووونه کنندست*داد
*صداژ نوتسف گوشی
(تهیونگ: (ادرس__) منتظرتم
ات:ممنون)
دارم دیوونه میشم
ساعت چنده؟
یه نگاه به گوشیم انداختم
ساعت یکه!؟
عاااااااا الان عجوبه میاد دنبالم باید اماده بشممممم
رفتم لباسمو عوض کردم
منتظره یانگ موندم
...
۷۲.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.