ویو ات

#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
#𝗽𝗮𝗿𝘁 25
#𝗮𝗿𝗺𝗶

ویو ا/ت

کارای ترخیصمو انجام داد لباس هامو پوشیدم جونگکوک دستمو گرفت داشتیم می‌رفتیم پایین عع هنوز که شبه؟

ا/ت : میگم من ساعت بیمارستان بودم

جونگکوک : عام تقریبا ۱ روز

ا/ت : واقعا؟

جونگکوک : آره خوب الان میریم خونه استراحت کنی

ا/ت : میشه به کسی نگی حامله‌ام

جونگکوک : چرا؟

ا/ت : آخه نمیخوام اینم مثل قبلی بشه

جونگکوک : باش نمیگم

ویو ا/ت

رسیدیم خونه طبق معمول همه رفته بودن اتاق هاشون گشنم بود

ا/ت : کوکی گشنمه

جونگکوک : برو بالا میرم برات غذا بگیرم

ا/ت : باش

رفتم اتاقم منتظر موندم یکم طول کشید گوشیم رو گرفتم دستم یه امد

غذامونو خوردیم رو تخت دراز کشیدم به هاریا پیام دادم
داشتیم باهم حرف می‌زدیم که جونگکوک امد کنارم رو تخت دراز کشید

جونگکوک : با کی حرف میزنی؟

ا/ت : هاری

جونگکوک : آها

هاریا و تهیونگ هم باهم کنار امدن چه خوب اینا هم با هم اوکی شده
جونگکوک بغل کردم و تا صبح خوابیدم


خوب الان ۲ ماه گذشته (بله دیگه هندیه بیکار که نیستم همش بنویسم جونگکوک رو بغل کردم و تا صبح خوابیدم صبح از خواب بیدار شدم رفتم حموم دوباره جونگکوک بغل کردم و منم از این ور حرصم نمیگیره اصلا)
دیگه فک کنین تو این چند وقت لورا و ننه پدر سگ کوک همش مثل سگ پاچه ا/ت رو می‌گرفتن و ا/ت هم باباش امد جلو چشاش آنقدر زجرش دادن)
راستی لورا کون×ی هنوز نمیدونه ا/ت حامله هست و یکم شکمش داره بزرگ میشه )



خوب دیگه....
جیش
بوس
لالا
برید گورتون رو گم کنین
شیرتون رو بخورین
و بگیرین بخوابین

(😎😎منم تا صبح مواد میزنم به رگ برای نوشتن پارت بعد😎🗿🚬)
دیدگاه ها (۶)

#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 26↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦ویو ا/تالان چند وقتیه که دارم م...

#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 27↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦ویو ا/تپشت در وایسادم منتظر بود...

#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 24↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦ویو ا/تترس کل وجودمو گرفته بود ...

الان یه عده دهن گشاد میان به کفش های جیگرم هیت اصلا خیلی هم ...

پارت ۱۸ فیک مرز خون و عشق

پارت ۱۹ فیک مرز خون و عشق

پارت ۲۳ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط