با همکاری jeon
با همکاری: @jeo_n
when he betrayed you
جونگکوک : جواب منو بده هر.زه(عربده)
لیا :جونگکوک...خواهش...میکنم...من...نمیخواستم....همچین اتفاقی..بیفته(گریه)
جونگکوک: چطور میخوای حلش کنی؟ تو زندگی من رو داغون کردی حالا چطور میخوای حلش کنی(عربده)
لیا : .......
جونگکوک با سکوت بودن لیا حرصی از ته کشید و موهای لیا رو ول کرد، و دوباره نگاهش به لیا داد.
جونگکوک: بکشمت؟ یا نه؟
لیا : چی...؟
*
ا/ت: چشمامو باز کردم.. نزدیک غروب بود چشمامو مالیدم که دیدم اما برام چیزایی رو میز آماده کرده*
اما: آه.. بیدار شدی..بیا بشین و خوراکی بخور بعدش بریم بیرون و بگردیم
ا/ت: باشه
اما: بهتری؟
ا/ت: راستش..نمیدونم هاله ای سیاه تو ذهنمه و خنثی ام ..نمیخوامم بهش فکر کنم.. ولی اینو میدونم که قلبم تیکه تیکه اس..چیزی که دیدم رو نمیتونم باور کنم..تمام فکر وذکرش من بودم..الان..
اما: ولش کن..مرتیکه گاو عوضی..بیا اینارو بخور من برات نوشیدنی بیارم. تا اطلاع ثانوی هم الکل ممنوعه برات!.. بار هم نداریم!.. حتی آبجو!
ا/ت: خیلی خب خیلی خب!
چند ماه بعد :
جونگکوک: چند ماهی گذشت تقریبا ۲ ماه گذشت، هرکاری کردیم تا بتونیم ا.ت رو پیدا کنیم ولی اون دختر باهوش تر از اینا بود...
جونگکوک : جواب منو بده هر.زه(عربده)
لیا : جونگکوک...خواهش...میکنم...من...نمیخواستم....همچین اتفاقی..بیفته(گریه)
جونگکوک: چطور میخوای حلش کنی؟ تو زندگی من رو داغون کردی حالا چطور میخوای حلش کنی(عربده)
لیا : .......
جونگکوک با سکوت بودن لیا حرصی از ته کشید و موهای لیا رو ول کرد، و دوباره نگاهش به لیا داد.
جونگکوک: بکشمت؟ یا نه؟
لیا : چی...؟
ا/ت: چشمامو باز کردم.. نزدیک غروب بود چشمامو مالیدم که دیدم اما برام چیزایی رو میز آماده کرده*
اما: آه.. بیدار شدی..بیا بشین و خوراکی بخور بعدش بریم بیرون و بگردیم
ا/ت: باشه
اما: بهتری؟
ا/ت: راستش..نمیدونم هاله ای سیاه تو ذهنمه و خنثی ام ..نمیخوامم بهش فکر کنم.. ولی اینو میدونم که قلبم تیکه تیکه اس..چیزی که دیدم رو نمیتونم باور کنم..تمام فکر وذکرش من بودم..الان..
اما: ولش کن..مرتیکه گاو عوضی..بیا اینارو بخور من برات نوشیدنی بیارم. تا اطلاع ثانوی هم الکل ممنوعه برات!.. بار هم نداریم!.. حتی آبجو!
ا/ت: خیلی خب خیلی خب!
چند ماه بعد :
جونگکوک: چند ماهی گذشت تقریبا ۲ ماه گذشت، هرکاری کردیم تا بتونیم ا.ت رو پیدا کنیم ولی اون دختر باهوش تر از اینا بود...وگرنه به راحتی میشد اون رو پیدا کنیم وحالا که دیشب رسیده بودیم سانفرانسیسکو وقتشه اینجا رو بگردیم و همینطور اینجا جلسه ی کاری دارم پس به افرادم دستور پیدا کردنش رو دادم سانفرانسیسکو شهر مورد علاقه ی او بود.
when he betrayed you
جونگکوک : جواب منو بده هر.زه(عربده)
لیا :جونگکوک...خواهش...میکنم...من...نمیخواستم....همچین اتفاقی..بیفته(گریه)
جونگکوک: چطور میخوای حلش کنی؟ تو زندگی من رو داغون کردی حالا چطور میخوای حلش کنی(عربده)
لیا : .......
جونگکوک با سکوت بودن لیا حرصی از ته کشید و موهای لیا رو ول کرد، و دوباره نگاهش به لیا داد.
جونگکوک: بکشمت؟ یا نه؟
لیا : چی...؟
*
ا/ت: چشمامو باز کردم.. نزدیک غروب بود چشمامو مالیدم که دیدم اما برام چیزایی رو میز آماده کرده*
اما: آه.. بیدار شدی..بیا بشین و خوراکی بخور بعدش بریم بیرون و بگردیم
ا/ت: باشه
اما: بهتری؟
ا/ت: راستش..نمیدونم هاله ای سیاه تو ذهنمه و خنثی ام ..نمیخوامم بهش فکر کنم.. ولی اینو میدونم که قلبم تیکه تیکه اس..چیزی که دیدم رو نمیتونم باور کنم..تمام فکر وذکرش من بودم..الان..
اما: ولش کن..مرتیکه گاو عوضی..بیا اینارو بخور من برات نوشیدنی بیارم. تا اطلاع ثانوی هم الکل ممنوعه برات!.. بار هم نداریم!.. حتی آبجو!
ا/ت: خیلی خب خیلی خب!
چند ماه بعد :
جونگکوک: چند ماهی گذشت تقریبا ۲ ماه گذشت، هرکاری کردیم تا بتونیم ا.ت رو پیدا کنیم ولی اون دختر باهوش تر از اینا بود...
جونگکوک : جواب منو بده هر.زه(عربده)
لیا : جونگکوک...خواهش...میکنم...من...نمیخواستم....همچین اتفاقی..بیفته(گریه)
جونگکوک: چطور میخوای حلش کنی؟ تو زندگی من رو داغون کردی حالا چطور میخوای حلش کنی(عربده)
لیا : .......
جونگکوک با سکوت بودن لیا حرصی از ته کشید و موهای لیا رو ول کرد، و دوباره نگاهش به لیا داد.
جونگکوک: بکشمت؟ یا نه؟
لیا : چی...؟
ا/ت: چشمامو باز کردم.. نزدیک غروب بود چشمامو مالیدم که دیدم اما برام چیزایی رو میز آماده کرده*
اما: آه.. بیدار شدی..بیا بشین و خوراکی بخور بعدش بریم بیرون و بگردیم
ا/ت: باشه
اما: بهتری؟
ا/ت: راستش..نمیدونم هاله ای سیاه تو ذهنمه و خنثی ام ..نمیخوامم بهش فکر کنم.. ولی اینو میدونم که قلبم تیکه تیکه اس..چیزی که دیدم رو نمیتونم باور کنم..تمام فکر وذکرش من بودم..الان..
اما: ولش کن..مرتیکه گاو عوضی..بیا اینارو بخور من برات نوشیدنی بیارم. تا اطلاع ثانوی هم الکل ممنوعه برات!.. بار هم نداریم!.. حتی آبجو!
ا/ت: خیلی خب خیلی خب!
چند ماه بعد :
جونگکوک: چند ماهی گذشت تقریبا ۲ ماه گذشت، هرکاری کردیم تا بتونیم ا.ت رو پیدا کنیم ولی اون دختر باهوش تر از اینا بود...وگرنه به راحتی میشد اون رو پیدا کنیم وحالا که دیشب رسیده بودیم سانفرانسیسکو وقتشه اینجا رو بگردیم و همینطور اینجا جلسه ی کاری دارم پس به افرادم دستور پیدا کردنش رو دادم سانفرانسیسکو شهر مورد علاقه ی او بود.
- ۳۱.۷k
- ۰۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط