پارت 54
پارت 54
ات
رویه تخت نشسته بودم و خیلی هم ناراحت بودم که نمیتونم تویه جشن شرکت کنم که یهو در باز شد و جیمین اومد داخل اتاق دوتا خدمتکار پشتش بودن یکی یه لباس خیلی زیبا بلند دستش بود یکی یه جفت کفش خیلی زیبا دستش بود خیلی خوشحال شدم از تخت بلند شدم
جیمین: من که بهت گفتم پرنسسم تو تویه جشن شرکت میکنی
ات: خیلی ممنونم
از خوشحالی پریدم بغلش
جیمین: زود برو لباست رو بپوش که بریم پایین
ات: باشه
زود رفتم لباسم رو عوض کردم و کفشای هام رو پام کردم دیگه آماده بودم
جیمین:پرنسسم آمادست
ات: بله آمادم
دستمو رویه بازویه جیمین گرفتم و از اتاق خارج شدیم و رفتیم سمته سالون وقتی از پله ها می رفتیم پایین همه نگاهمون میکردن
جیمین: بریم کناره مادر و پدر وایستیم
ات:باشه
رفتیم کناره مادر و پدر وایستادیم
م/ج: دخترم خیلی خوشگل شدی
ات: لطفا دارید
جیمین: خوب مادر ادامه حرفتون روبگید
م/ج: دخترم معذرت میخواهم که این چند مدت باهات خوب نبودم
پ/ج: آره معذرت میخواهیم
ات:نه من فراموشش کردم شما هم فراموشش کنید
م/ج: باشه دخترم دیگه باید فقط به فکره خودت و نوم باشی {با مهربانی }
جین: دامیا بریم پیشه جیمین و ات
دامیا: چرا باید بریم پیششون
جین: برای معذرت خواهی
دامیا:من نمیرم
جین: گفتم میری {با داد}
دامیا: باشه میرم
با جین رفتیم پیشه پرنس جیمین و مادر و پدرش و ات
دامیا: ات معذرت میخوام{ با صدای آروم }
جیمین: نشنیدم
دامیا: معذرت میخوام {با داد}
جیمین: زن داداش داد نزن یهو دیدن گلوت پاره شد و دیگه نتونستی حرف بزنی {با خنده}
جین:آره راست میگه دامیا {خنده}
دامیا: من میرم اون طرف{ با حرص}
پ/ج: بیا بریم به مهمونا یه سر بزنیم
م/ج:باشه بریم جیمین ات رو تنها نزار و موذابش باش
جیمین: چشم مادر
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفش ات
این داستان ادامه دارد
بچه ها معذرت میخوام واسیه این چند روز که نبودم و هیچ پارتی نذاشتم اصلا حالم خوب نبود نمی تونستم بنویسم پس امید دارم منو ببخشید و جبران میکنم
🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹
ات
رویه تخت نشسته بودم و خیلی هم ناراحت بودم که نمیتونم تویه جشن شرکت کنم که یهو در باز شد و جیمین اومد داخل اتاق دوتا خدمتکار پشتش بودن یکی یه لباس خیلی زیبا بلند دستش بود یکی یه جفت کفش خیلی زیبا دستش بود خیلی خوشحال شدم از تخت بلند شدم
جیمین: من که بهت گفتم پرنسسم تو تویه جشن شرکت میکنی
ات: خیلی ممنونم
از خوشحالی پریدم بغلش
جیمین: زود برو لباست رو بپوش که بریم پایین
ات: باشه
زود رفتم لباسم رو عوض کردم و کفشای هام رو پام کردم دیگه آماده بودم
جیمین:پرنسسم آمادست
ات: بله آمادم
دستمو رویه بازویه جیمین گرفتم و از اتاق خارج شدیم و رفتیم سمته سالون وقتی از پله ها می رفتیم پایین همه نگاهمون میکردن
جیمین: بریم کناره مادر و پدر وایستیم
ات:باشه
رفتیم کناره مادر و پدر وایستادیم
م/ج: دخترم خیلی خوشگل شدی
ات: لطفا دارید
جیمین: خوب مادر ادامه حرفتون روبگید
م/ج: دخترم معذرت میخواهم که این چند مدت باهات خوب نبودم
پ/ج: آره معذرت میخواهیم
ات:نه من فراموشش کردم شما هم فراموشش کنید
م/ج: باشه دخترم دیگه باید فقط به فکره خودت و نوم باشی {با مهربانی }
جین: دامیا بریم پیشه جیمین و ات
دامیا: چرا باید بریم پیششون
جین: برای معذرت خواهی
دامیا:من نمیرم
جین: گفتم میری {با داد}
دامیا: باشه میرم
با جین رفتیم پیشه پرنس جیمین و مادر و پدرش و ات
دامیا: ات معذرت میخوام{ با صدای آروم }
جیمین: نشنیدم
دامیا: معذرت میخوام {با داد}
جیمین: زن داداش داد نزن یهو دیدن گلوت پاره شد و دیگه نتونستی حرف بزنی {با خنده}
جین:آره راست میگه دامیا {خنده}
دامیا: من میرم اون طرف{ با حرص}
پ/ج: بیا بریم به مهمونا یه سر بزنیم
م/ج:باشه بریم جیمین ات رو تنها نزار و موذابش باش
جیمین: چشم مادر
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفش ات
این داستان ادامه دارد
بچه ها معذرت میخوام واسیه این چند روز که نبودم و هیچ پارتی نذاشتم اصلا حالم خوب نبود نمی تونستم بنویسم پس امید دارم منو ببخشید و جبران میکنم
🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹
۴.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.