پارت 56
پارت 56
م/جین: ای دیونه تو باید با جین خوب باشی تا اونم دوست داشته باشه
دامیا: باشه از این به بعد همین کار رو میکنم الانم میخوام برم پیشش
م/جین: برو آفرین
دامیا
رفتم پیشه جین وایستادم
جین:چیزی شده
دامیا: مگه باید چیزی بشه که بیام پیشه همسرم {باعشوه}
جین:بح بح بح ببینم دامیا اینو تو میگی
دامیا: پرنس خوشتیپم چرا اینجوری میگی
{ درحال گرفتن دست جین}
جین: دامیا سرت خورده به جای
دامیا: چرا اینجوری میگی من فقط میخوام پرنسه خوشتیپم کنارم باشه
جین : باشه اما به یه شرط دیگه هیچوقت همچین کاری نمی کنی و ات رو اذیت نمیکنی
دامیا:چشم هرچی شما بگید
جین: حالا شدی دامیایه من
{بوسیدن پیشونی دامیا}
ات
کم کم مهمونا میرفتن و جشن دیگه تموم شده بود همه قبل از رفتن می اومدن و تبریک می گفتن
جیمین: عزیزم جشن تموم شده بریم تویه اتاقمون
ات: باشه بریم
جیمین دستمو گرفت و رفتیم بالا تویه اتاقمون من لباسامو عوض کردم و ارایشمو پاک کردم و رویه تخت دراز کشیدم همینکه چشمام رو بستم که دستی دوره کمرم حلقه شد
جیمین: پرنسسه من میخواد بخوابه
ات: آره دیگه تو نمی خوابی
جیمین: نه نمی خوابم
ات:چرا خوابت نمیاد
جیمین : نه قبل این کار که خوابم نمیاد
ات:کدوم کار
جیمین: این کار
ات
روم خیمه زد و صورتشو نزدیکه صورتم کرد و لباشو گذاشت رویه لبام و خیلی عمیق میبوسید بعد از چند لباشو از لبام جدا کرد و منو سفت تویه بغلش گرفت
جیمین: تو چرا انقدر شیرینی
ات: من شیرینم
جیمین:تو شیرینی مثل عسل میمونی
بعد از این حرفم ات رو تویه بغلم بیشتر جا دادم و یکم گذشت که خوابش برد منم فقط به این چهریه معصومش خیره شده بودم و موهاشو نوازش میکردم که منم کم کم خوابم برد
این داستان ادامه دارد
م/جین: ای دیونه تو باید با جین خوب باشی تا اونم دوست داشته باشه
دامیا: باشه از این به بعد همین کار رو میکنم الانم میخوام برم پیشش
م/جین: برو آفرین
دامیا
رفتم پیشه جین وایستادم
جین:چیزی شده
دامیا: مگه باید چیزی بشه که بیام پیشه همسرم {باعشوه}
جین:بح بح بح ببینم دامیا اینو تو میگی
دامیا: پرنس خوشتیپم چرا اینجوری میگی
{ درحال گرفتن دست جین}
جین: دامیا سرت خورده به جای
دامیا: چرا اینجوری میگی من فقط میخوام پرنسه خوشتیپم کنارم باشه
جین : باشه اما به یه شرط دیگه هیچوقت همچین کاری نمی کنی و ات رو اذیت نمیکنی
دامیا:چشم هرچی شما بگید
جین: حالا شدی دامیایه من
{بوسیدن پیشونی دامیا}
ات
کم کم مهمونا میرفتن و جشن دیگه تموم شده بود همه قبل از رفتن می اومدن و تبریک می گفتن
جیمین: عزیزم جشن تموم شده بریم تویه اتاقمون
ات: باشه بریم
جیمین دستمو گرفت و رفتیم بالا تویه اتاقمون من لباسامو عوض کردم و ارایشمو پاک کردم و رویه تخت دراز کشیدم همینکه چشمام رو بستم که دستی دوره کمرم حلقه شد
جیمین: پرنسسه من میخواد بخوابه
ات: آره دیگه تو نمی خوابی
جیمین: نه نمی خوابم
ات:چرا خوابت نمیاد
جیمین : نه قبل این کار که خوابم نمیاد
ات:کدوم کار
جیمین: این کار
ات
روم خیمه زد و صورتشو نزدیکه صورتم کرد و لباشو گذاشت رویه لبام و خیلی عمیق میبوسید بعد از چند لباشو از لبام جدا کرد و منو سفت تویه بغلش گرفت
جیمین: تو چرا انقدر شیرینی
ات: من شیرینم
جیمین:تو شیرینی مثل عسل میمونی
بعد از این حرفم ات رو تویه بغلم بیشتر جا دادم و یکم گذشت که خوابش برد منم فقط به این چهریه معصومش خیره شده بودم و موهاشو نوازش میکردم که منم کم کم خوابم برد
این داستان ادامه دارد
۴.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.