رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت⁸⁷
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
چشمامو باز کردم.
یه اتاق تاریک.
چشمام هیچی نمیدید.
سعی میکردم تکون بخورم اما انگار به یه چیزی بسته بودم.
من کجام؟
من: کسیی اینجاااااا هستتتتتتت؟
صدام توی اتاق اکو میشد.
باز دلشوره و اضطراب اومد سراغم. نکنه دزدیدنم؟
دوباره داد زدم: کممکککککککککک! کسییی اینجااا نیستتتتتتتتتت؟
سکوت بود و سکوت..
بغض کردم.
کی منو دزدیده؟ برای چی؟
رونا..جین..اونا نمیدونن من الان کجام؟
لعنتی هیچی هم مشخص نبود.
ولی معلوم بود منو بستن به یه صندلی.
هرچی تکون میخوردم نمیتونستم طنابو باز کنم.
یه دفعه یه در روبروم باز شد که نور به کل اتاق تابید.
یه مرد کچل زشتتتت اومد نزدیکم.
من: من کجامم؟ براییی چییی منوو دزدیدیننن؟
همونجوری با اخم یه کاسه آب گذاشت پایین پام.
داشت میرفت. هرچی داد زدم هیچی به هیچی.
خدایا..اخه یعنی چی؟
چرا باید منو بدزدنننننن؟
اون مرده..رفت..
و دوباره من موندمو تاریکی..
اخههه کثافططط تو نمیگی من چطورییی با دستاییی بسته آب بخورممم؟
کلافه زدم زیر گریه.
باز بدبختی هام شروع شد. چرا تمومی ندارننن.
یعنی جین دیگه پیدام نمیکنه..
نمیدونم چند ساعت گذشت.
اصلا نمیدونم ساعت چند بود.
دوباره همون مرده اومد داخل و به زور کاسه آبو گرفت جلوی دهنم.
به زور آب خوردم.
من: تروخداااا بگیننن من کجامم..چراا منو بستیننن؟
نگاهم کرد.
مرد: هر جایی که هست..جای خوبی نیست..چون اتفاقات خوبی در انتظارت نیست..
اینو گفت و رفت.
من: آآقاااااااا..اقاااااا وایسااااا یه لحظههههههه..
این حرفش یعنی چیییی؟
وایییی دارممم دیوونه میشمممممم.
همونجوری روی صندلی خوابم برد..
نمیدونم کی بود که با صدای جیغ یه دختر بلند شدم.
سردرگم توی اون سیاهی نگاهی به اطرافم کردم.
جیغ های دلخراشییی میزد..
یعنی دارن باهاش چیکار میکننن؟ اونم مثل من زندانیههه؟
پشت سر هم جیغ میزد.
یه دفعه صداش اومد.
دختر: مگههه چیکارررر کردممم که منووو میزنینننننننننن..
چقدر این صدا..برام آشنا بود..انگار سالها این صدارو میشناسم..
صداش قطع شد. نکنه کشتنش؟
ترس عجیبی وجودمو گرفت.
خدایاااا..چرا یکی نمیرسه به دادممم؟
پارت⁸⁷
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
چشمامو باز کردم.
یه اتاق تاریک.
چشمام هیچی نمیدید.
سعی میکردم تکون بخورم اما انگار به یه چیزی بسته بودم.
من کجام؟
من: کسیی اینجاااااا هستتتتتتت؟
صدام توی اتاق اکو میشد.
باز دلشوره و اضطراب اومد سراغم. نکنه دزدیدنم؟
دوباره داد زدم: کممکککککککککک! کسییی اینجااا نیستتتتتتتتتت؟
سکوت بود و سکوت..
بغض کردم.
کی منو دزدیده؟ برای چی؟
رونا..جین..اونا نمیدونن من الان کجام؟
لعنتی هیچی هم مشخص نبود.
ولی معلوم بود منو بستن به یه صندلی.
هرچی تکون میخوردم نمیتونستم طنابو باز کنم.
یه دفعه یه در روبروم باز شد که نور به کل اتاق تابید.
یه مرد کچل زشتتتت اومد نزدیکم.
من: من کجامم؟ براییی چییی منوو دزدیدیننن؟
همونجوری با اخم یه کاسه آب گذاشت پایین پام.
داشت میرفت. هرچی داد زدم هیچی به هیچی.
خدایا..اخه یعنی چی؟
چرا باید منو بدزدنننننن؟
اون مرده..رفت..
و دوباره من موندمو تاریکی..
اخههه کثافططط تو نمیگی من چطورییی با دستاییی بسته آب بخورممم؟
کلافه زدم زیر گریه.
باز بدبختی هام شروع شد. چرا تمومی ندارننن.
یعنی جین دیگه پیدام نمیکنه..
نمیدونم چند ساعت گذشت.
اصلا نمیدونم ساعت چند بود.
دوباره همون مرده اومد داخل و به زور کاسه آبو گرفت جلوی دهنم.
به زور آب خوردم.
من: تروخداااا بگیننن من کجامم..چراا منو بستیننن؟
نگاهم کرد.
مرد: هر جایی که هست..جای خوبی نیست..چون اتفاقات خوبی در انتظارت نیست..
اینو گفت و رفت.
من: آآقاااااااا..اقاااااا وایسااااا یه لحظههههههه..
این حرفش یعنی چیییی؟
وایییی دارممم دیوونه میشمممممم.
همونجوری روی صندلی خوابم برد..
نمیدونم کی بود که با صدای جیغ یه دختر بلند شدم.
سردرگم توی اون سیاهی نگاهی به اطرافم کردم.
جیغ های دلخراشییی میزد..
یعنی دارن باهاش چیکار میکننن؟ اونم مثل من زندانیههه؟
پشت سر هم جیغ میزد.
یه دفعه صداش اومد.
دختر: مگههه چیکارررر کردممم که منووو میزنینننننننننن..
چقدر این صدا..برام آشنا بود..انگار سالها این صدارو میشناسم..
صداش قطع شد. نکنه کشتنش؟
ترس عجیبی وجودمو گرفت.
خدایاااا..چرا یکی نمیرسه به دادممم؟
۲.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.