رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت³⁶
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
یه کشو رو کشید و رفت..
اشکام اومدن..من و گریه؟
بدنم جرعت تکون خورد نداشت..
رفتم جلو تر..
اشکامو پاک کردم تا چهرشو از روی پلاستیک ببینم..
ولی چیزی که دیدم..انگار دوباره به قلبم جون داد..
روی پلاستیک بخار جمع شده بود..
بدون توجه پلاستیکو پاره کردم..
صورتش بی جون و لباش خشک خشک..
دستمو بردم نزدیک بینیش..نفس میکشید..نورانننن منننن نفسسس میکشیددددد!
مثل دیوونه ها دوییدم سمت در اصلی و رفتم پیش دکتر.
من: نورانننننن..زنده استتتتت..نفسس میکشهههه..
دکتر پشت سر من بدو اومد.
وقتی چک کرد چند تا پرستار اومدن تا ببرنش بهش شوک بدن..
خدایا..نوران برگرده..تروخداااا.. زنده باشه..من بدون اون میمیرم..نابود میشم..
انگار جون دوباره گرفته بودم..
رفتم پشت در اتاق احیا.
بعد چند تا شوک ضربان قلبش برگشت..قلبش زد..نوران برگشت پیش من..
نشستم روی زمین.
گریه کردم..گریه خوشحالی..اینکه خدا دوباره نورانو بهم بخشید..
براش جبران میکنم..
بردنش اتاق عمل.
بی قراری میکردم. از اتاق عمل سالم برگرده..
یان سه از همه جا بیخبر اومد.
با ذوق زیاد بهش گفتم چیشده..خیلی خوشحال شد..
انگار دنیا رو بهم داده بودن.
بعد تقریبا دو ساعت دکتر اومد بیرون.
من: چیشددددددد؟
دکتر: خداروشکر زخمش رو بخیه زدیم و حالش خوبه..قلبش بهتر از قبلا میزنه!
خداروشکر..این خواب وحشتناک من تموم شد..
داداشش و سونا اومدن.
یان سه با دست اشاره کرد آی سیو عه.
یون گریه میکرد.
حالم بد بود.
رفتم دستشویی و هرچی خوردم و نخوردم و بالا اوردم.
فکرای منفی دیگه بسه..
نوران برگشته پیشم..ترکم نکرده..این میتونه خوشحال ترین خبری باشه که تا حالا توی عمرم شنیدم..
رفتم و دوباره دراز کشیدم.
یان سه راست میگفت. مریض شدم.
یه خورده قرص خوردم و خوابیدم. دیشب تمام مدتو بیدار بودم.
رمان اگر نبودی تازه بدبختیشون شروع میشع
رمان دریای جادویی تازه نوران روزای خوبش میاد😂😂
پارت³⁶
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
یه کشو رو کشید و رفت..
اشکام اومدن..من و گریه؟
بدنم جرعت تکون خورد نداشت..
رفتم جلو تر..
اشکامو پاک کردم تا چهرشو از روی پلاستیک ببینم..
ولی چیزی که دیدم..انگار دوباره به قلبم جون داد..
روی پلاستیک بخار جمع شده بود..
بدون توجه پلاستیکو پاره کردم..
صورتش بی جون و لباش خشک خشک..
دستمو بردم نزدیک بینیش..نفس میکشید..نورانننن منننن نفسسس میکشیددددد!
مثل دیوونه ها دوییدم سمت در اصلی و رفتم پیش دکتر.
من: نورانننننن..زنده استتتتت..نفسس میکشهههه..
دکتر پشت سر من بدو اومد.
وقتی چک کرد چند تا پرستار اومدن تا ببرنش بهش شوک بدن..
خدایا..نوران برگرده..تروخداااا.. زنده باشه..من بدون اون میمیرم..نابود میشم..
انگار جون دوباره گرفته بودم..
رفتم پشت در اتاق احیا.
بعد چند تا شوک ضربان قلبش برگشت..قلبش زد..نوران برگشت پیش من..
نشستم روی زمین.
گریه کردم..گریه خوشحالی..اینکه خدا دوباره نورانو بهم بخشید..
براش جبران میکنم..
بردنش اتاق عمل.
بی قراری میکردم. از اتاق عمل سالم برگرده..
یان سه از همه جا بیخبر اومد.
با ذوق زیاد بهش گفتم چیشده..خیلی خوشحال شد..
انگار دنیا رو بهم داده بودن.
بعد تقریبا دو ساعت دکتر اومد بیرون.
من: چیشددددددد؟
دکتر: خداروشکر زخمش رو بخیه زدیم و حالش خوبه..قلبش بهتر از قبلا میزنه!
خداروشکر..این خواب وحشتناک من تموم شد..
داداشش و سونا اومدن.
یان سه با دست اشاره کرد آی سیو عه.
یون گریه میکرد.
حالم بد بود.
رفتم دستشویی و هرچی خوردم و نخوردم و بالا اوردم.
فکرای منفی دیگه بسه..
نوران برگشته پیشم..ترکم نکرده..این میتونه خوشحال ترین خبری باشه که تا حالا توی عمرم شنیدم..
رفتم و دوباره دراز کشیدم.
یان سه راست میگفت. مریض شدم.
یه خورده قرص خوردم و خوابیدم. دیشب تمام مدتو بیدار بودم.
رمان اگر نبودی تازه بدبختیشون شروع میشع
رمان دریای جادویی تازه نوران روزای خوبش میاد😂😂
۳.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.