part :39
part :39
(علامت ته +علامت کوک_)
راه افتادیم و رفتیم سمت جایی که دوست کوک گفته بود باید بریم . بعد چند مین رسیدیم . یه پسره اومد سمت کوک و اونو بغل کرد . حسابی خونم به جوش اومده بود اون چطور جرعت کرده به پسر من دست بزنه . خواستم برم سمتشون که کوک گفت
_پسر خفم کردی ولم کن
اون پسره ازش جدا شد
×اوه ببخشید حواسم نبود . حالت خوبه ؟
_مگه باید بد باشه ؟
×پسر بس کن اون هرچی نباشه پدرته تو...
_گوون بس کن من تاحالا از اون خوبی ندیدم پس اون فقط اسمش تو شناسنامه منه و منم باید مثل همیشه گند کاریاشو جمع کنم
×جونگ ک...
+آیان صداش کنی راحت تر نیست ؟
×شما....ارباب کیم شما اینجا چیکار میکنید
+خب منم باید وظیفه دارم به مشکلات خدمتکارام برسم
دستمو دور شونه کوک حلقه کردم....کوک به مِن مِن افتاد
_خ....خ...خب آره ایشون باید به مشکلات ما برسه دیگه
بعد بهم زل زد و فهمیدم اینجا جاش نیست که بهش دست بزنم دستمو برداشتم
+خب حالا کجا باید بریم ؟
×از این طرف
اینو گفت و جلو راه افتاد کوک برگشت سمتم و باصدای آروم جوری فقط من بشنوم گفت
_مراقب باش اینجا چیکار میکنی اینجا دیگه عمارت نیست من الان خدمت کار توعم خب ؟
+اوکی
×بیاین دیگه
+_اومدیم
رفتیم و کارای لازم رو کردیم و خاکستر پدر کوک رو گرفتیم و بردیم سمت کلیسا ....بعد دعا گوون رفت
+میگم نظرت چیه بریم یه هوایی تازه کنیم هوم؟
_هوا داره تاریک میشه
+خب میریم بیرون بعد شام میخوریم بر میگردیم خونه چطوره ؟
_خوبه منم دلم میخواد یه هوایی بخورم
+پس بزن بریم .
اول رفتیم یه سومر مارکتی و خوراکی و سوجو خریدیم بعد رفتیم سمت ساحل
+خب رسیدیم پیاده شو
باهم پیاده شدیم من رفتم از در پشتی وسایل رو آوردم هوا دیگه تاریک شده بود
_نظرت چیه آتیش روشن کنیم ؟
+خوبه
یه جا رو انتخاب کردیم و نشستیم بعد روشن. کردن آتیش دراز کشیدم و سرمو گذاشتم رو پای کوک
(علامت ته +علامت کوک_)
راه افتادیم و رفتیم سمت جایی که دوست کوک گفته بود باید بریم . بعد چند مین رسیدیم . یه پسره اومد سمت کوک و اونو بغل کرد . حسابی خونم به جوش اومده بود اون چطور جرعت کرده به پسر من دست بزنه . خواستم برم سمتشون که کوک گفت
_پسر خفم کردی ولم کن
اون پسره ازش جدا شد
×اوه ببخشید حواسم نبود . حالت خوبه ؟
_مگه باید بد باشه ؟
×پسر بس کن اون هرچی نباشه پدرته تو...
_گوون بس کن من تاحالا از اون خوبی ندیدم پس اون فقط اسمش تو شناسنامه منه و منم باید مثل همیشه گند کاریاشو جمع کنم
×جونگ ک...
+آیان صداش کنی راحت تر نیست ؟
×شما....ارباب کیم شما اینجا چیکار میکنید
+خب منم باید وظیفه دارم به مشکلات خدمتکارام برسم
دستمو دور شونه کوک حلقه کردم....کوک به مِن مِن افتاد
_خ....خ...خب آره ایشون باید به مشکلات ما برسه دیگه
بعد بهم زل زد و فهمیدم اینجا جاش نیست که بهش دست بزنم دستمو برداشتم
+خب حالا کجا باید بریم ؟
×از این طرف
اینو گفت و جلو راه افتاد کوک برگشت سمتم و باصدای آروم جوری فقط من بشنوم گفت
_مراقب باش اینجا چیکار میکنی اینجا دیگه عمارت نیست من الان خدمت کار توعم خب ؟
+اوکی
×بیاین دیگه
+_اومدیم
رفتیم و کارای لازم رو کردیم و خاکستر پدر کوک رو گرفتیم و بردیم سمت کلیسا ....بعد دعا گوون رفت
+میگم نظرت چیه بریم یه هوایی تازه کنیم هوم؟
_هوا داره تاریک میشه
+خب میریم بیرون بعد شام میخوریم بر میگردیم خونه چطوره ؟
_خوبه منم دلم میخواد یه هوایی بخورم
+پس بزن بریم .
اول رفتیم یه سومر مارکتی و خوراکی و سوجو خریدیم بعد رفتیم سمت ساحل
+خب رسیدیم پیاده شو
باهم پیاده شدیم من رفتم از در پشتی وسایل رو آوردم هوا دیگه تاریک شده بود
_نظرت چیه آتیش روشن کنیم ؟
+خوبه
یه جا رو انتخاب کردیم و نشستیم بعد روشن. کردن آتیش دراز کشیدم و سرمو گذاشتم رو پای کوک
۱۰.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.