بی رحم
#بی_رحم
part 46
چند روزی از اون اتفاق می گذشت هر کدوم خودشون رو با کارهایی سرگرم کرده بودن و روزشون رو میگذروندن
یوری مثل هر روز به شرکت میرفت و خودش رو تا دیر وقت با کار های شرکت سرگرم میکرد تا کمتر به اتفاقات اطرافش فکر کنه کمتر خودش رو درگیر اتفاقات کنه
و کمتر به اینده ای که در انتطارشه فکر کنه
جیمین و هیون اوک هنوز در گیر پیدا کردن اون عوضی که سرشون رو کلاه گذاشته بود بودن اما هنوز نتونسته بودن حتی کوچیک ترین ردی ازش پیدا کنن.
انگاری اب شده بود رفته بود تو زمین
کم کم داشت بی خیال پیدا کردنش میشد اما وقتی یاد پولی که بخاطر اون معامله داده بود میوفتاد دوباره به خون اون تشنه میشد
ویو یوری
حدودا ساعت هشت شب بود ... شرکت یک پروژه ی جدید شروع کرده بود و برای همین مجبور بودم وقت بیشترم رو توی شرکت بگذرونم
باید به یکی از بهترین پروژه های شرکت تبدیل شه
بعد از تموم کردن کارم از شرکت خارج شدم و به سمت خونه رفتم
به محض رسیدن به خونه به سمت اتاق رفتم و یه دوش گرفتم تا خستگیم کمتر شه
از اون روز دیگه نه خبری از پدر جیمین شد و نه با خود جیمین زیاد رو به رو نمیشم
اونم مثل من جدیدا صبح زود از خونه بیرون میزد حدود نیمه های شب بر میگشت
نمیشد از کارش سر در اورد
مشغول خشک کردن موهام بودم که در اتاق باز شد معمولا خدمتکارا اینطوری وارد اتاق نمیشدن
جیمینم که معمولا دیر تر میومد خونه
سرم رو به سمت در برگردوندم تا ببینم اون شخص کیه اما بر خلاف انتطارم جیمین بود
یعنی چی شده که امروز زود تر برگشته
سلامی بهش کردم که با لحن سردی جوابم رو داد بدون اهمیتی به من به سمت کمد رفت و یه دست لباس برداشت و به سمت حموم رفت
نمی تونستم بگم از رفتاراش ناراحت نمیشدم اما خب چیکار می تونستم کنم
بعد از اینکه موهام تقریبا خشک شده بود شونه رو برداشتم و موهام رو شونه زدم بعدم از اتاق خارج شدم تا برم یه شام بخورم
تقریبا غذام رو تمون کرده بودم و میخواستم از پای سفره ی شام بلند شم که بلاخره سر و کله ی جیمین پیدا شد موهاش خیس بود معلوم بود بعد از حموم مستقیم اومده اینجا بدون حرفی از پای میز بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
به مخص رسیدن به اتاقم متوجه ی زنگ خوردن گوشیم شدم
با دیدن اسم مامانم سریع گوشی رو جواب دادم
از بعد از مراسم ازدواجم با جیمین شاید فقط یکی دوبار بهش زنگ زده بودم
به محص وصل کردن تماس صداش پشت گوشی پیچید انگاری بدجور از دستم شاکی بود
_چه عجب بلاخره جواب دادی
از وقتی رفتی اونجا به غیر از اون دوبار اول بیشتر بهم زنگ نزدی نمیگی ماهم اینجا دلمون برات تنگ میشه
حق با اون بود این چند وقت انقدر سرم شلوغ بود که اصلا فرصت زنگ زدن به اونا رو نداشتم سعی کردم حال بدی که داشتمو زیاد نشون ندم و با لحن شادابی گفتم : ببخشید کلا درگیر کارای شرکت بودم ....
part 46
چند روزی از اون اتفاق می گذشت هر کدوم خودشون رو با کارهایی سرگرم کرده بودن و روزشون رو میگذروندن
یوری مثل هر روز به شرکت میرفت و خودش رو تا دیر وقت با کار های شرکت سرگرم میکرد تا کمتر به اتفاقات اطرافش فکر کنه کمتر خودش رو درگیر اتفاقات کنه
و کمتر به اینده ای که در انتطارشه فکر کنه
جیمین و هیون اوک هنوز در گیر پیدا کردن اون عوضی که سرشون رو کلاه گذاشته بود بودن اما هنوز نتونسته بودن حتی کوچیک ترین ردی ازش پیدا کنن.
انگاری اب شده بود رفته بود تو زمین
کم کم داشت بی خیال پیدا کردنش میشد اما وقتی یاد پولی که بخاطر اون معامله داده بود میوفتاد دوباره به خون اون تشنه میشد
ویو یوری
حدودا ساعت هشت شب بود ... شرکت یک پروژه ی جدید شروع کرده بود و برای همین مجبور بودم وقت بیشترم رو توی شرکت بگذرونم
باید به یکی از بهترین پروژه های شرکت تبدیل شه
بعد از تموم کردن کارم از شرکت خارج شدم و به سمت خونه رفتم
به محض رسیدن به خونه به سمت اتاق رفتم و یه دوش گرفتم تا خستگیم کمتر شه
از اون روز دیگه نه خبری از پدر جیمین شد و نه با خود جیمین زیاد رو به رو نمیشم
اونم مثل من جدیدا صبح زود از خونه بیرون میزد حدود نیمه های شب بر میگشت
نمیشد از کارش سر در اورد
مشغول خشک کردن موهام بودم که در اتاق باز شد معمولا خدمتکارا اینطوری وارد اتاق نمیشدن
جیمینم که معمولا دیر تر میومد خونه
سرم رو به سمت در برگردوندم تا ببینم اون شخص کیه اما بر خلاف انتطارم جیمین بود
یعنی چی شده که امروز زود تر برگشته
سلامی بهش کردم که با لحن سردی جوابم رو داد بدون اهمیتی به من به سمت کمد رفت و یه دست لباس برداشت و به سمت حموم رفت
نمی تونستم بگم از رفتاراش ناراحت نمیشدم اما خب چیکار می تونستم کنم
بعد از اینکه موهام تقریبا خشک شده بود شونه رو برداشتم و موهام رو شونه زدم بعدم از اتاق خارج شدم تا برم یه شام بخورم
تقریبا غذام رو تمون کرده بودم و میخواستم از پای سفره ی شام بلند شم که بلاخره سر و کله ی جیمین پیدا شد موهاش خیس بود معلوم بود بعد از حموم مستقیم اومده اینجا بدون حرفی از پای میز بلند شدم و به سمت اتاق رفتم
به مخص رسیدن به اتاقم متوجه ی زنگ خوردن گوشیم شدم
با دیدن اسم مامانم سریع گوشی رو جواب دادم
از بعد از مراسم ازدواجم با جیمین شاید فقط یکی دوبار بهش زنگ زده بودم
به محص وصل کردن تماس صداش پشت گوشی پیچید انگاری بدجور از دستم شاکی بود
_چه عجب بلاخره جواب دادی
از وقتی رفتی اونجا به غیر از اون دوبار اول بیشتر بهم زنگ نزدی نمیگی ماهم اینجا دلمون برات تنگ میشه
حق با اون بود این چند وقت انقدر سرم شلوغ بود که اصلا فرصت زنگ زدن به اونا رو نداشتم سعی کردم حال بدی که داشتمو زیاد نشون ندم و با لحن شادابی گفتم : ببخشید کلا درگیر کارای شرکت بودم ....
۹.۲k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.