پارت
#پارت۱۱۸
_باورم نمیشه.
پوزخندی زدمو گفتم:
_آره.منم باورم نمیشه. ولی حقیقته. همش وجود داره. همش یه جورایی با عقل جور در میاد.
به پشتی صندلی تکیه کرد. تقریبا افتاد!
زیر لب گفت:
_باورم نمیشه.
با اینکه گفته بودم حرفامو ولی عقل و وجدان هنوز داشتن با هم میجنگیدن.
_مهم ترین قسمت مونده.
با شک و تردید تو چشمام نگاه کرد.
_چی میخوای بگی؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم.
_ببین.تو…اون کسی هستی که…آیدا ازدست داد.
تک خنده ای کرد و گفت
_مضخرفه.
با جدیت بهش نگاه کردم که با انگشت به خودش اشاره کرد و گفت
_من؟
سرمو تکون دادم.خندید و گفت
_به حق چیزای نشنیده.
بعد از چند لحظه گفتم.
_من باید اون دخترو درمان کنم و تو باید…
_من بای چی؟
_تو…باید برای چند روز هم که شده نقش کیان سیلوِرنایی رو برای آیدا بازی کنی.
چیزی ته دلم فرو ریخت.
کسی که اون همه مدت پشت عقل و وجدانم قایم شده بود بیرون اومد. با اخم جلو اومد و داد زد.
_خیلی نامردی.
کسی که اون همه مدت اونجا مظلومانه ازم خواهش میکرد که این کارو نکنم…دلم بود...
دوستان رفتم ناهار دیه تا شب بای بای
_باورم نمیشه.
پوزخندی زدمو گفتم:
_آره.منم باورم نمیشه. ولی حقیقته. همش وجود داره. همش یه جورایی با عقل جور در میاد.
به پشتی صندلی تکیه کرد. تقریبا افتاد!
زیر لب گفت:
_باورم نمیشه.
با اینکه گفته بودم حرفامو ولی عقل و وجدان هنوز داشتن با هم میجنگیدن.
_مهم ترین قسمت مونده.
با شک و تردید تو چشمام نگاه کرد.
_چی میخوای بگی؟
آب دهنمو قورت دادم و گفتم.
_ببین.تو…اون کسی هستی که…آیدا ازدست داد.
تک خنده ای کرد و گفت
_مضخرفه.
با جدیت بهش نگاه کردم که با انگشت به خودش اشاره کرد و گفت
_من؟
سرمو تکون دادم.خندید و گفت
_به حق چیزای نشنیده.
بعد از چند لحظه گفتم.
_من باید اون دخترو درمان کنم و تو باید…
_من بای چی؟
_تو…باید برای چند روز هم که شده نقش کیان سیلوِرنایی رو برای آیدا بازی کنی.
چیزی ته دلم فرو ریخت.
کسی که اون همه مدت پشت عقل و وجدانم قایم شده بود بیرون اومد. با اخم جلو اومد و داد زد.
_خیلی نامردی.
کسی که اون همه مدت اونجا مظلومانه ازم خواهش میکرد که این کارو نکنم…دلم بود...
دوستان رفتم ناهار دیه تا شب بای بای
- ۲.۴k
- ۱۸ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط