🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت17
بی حرف از جام بلند شدم و با خجالت و شرم دستم روی تنم سپر کردم و سعی کردم دنبال لباسهام روی زمین بگردم هر تیکه از لباسامو پیدا میکردم با خجالت شروع میکردم به تن زدن و شاهو روی تخت نشسته بود و به منی که درمانده داشتم تقلا می کردم نگاه می کرد
وقتی لباس پوشیدم اشکای روی صورتم با پشت دستم پاک کردم و گفتم
من دیگه برم خونه باید برگردم خونه!
شاهو روی تخت دراز کشید و گفت میتونی پیش من بمونی اما اگه اینقدر اصرار داری برای رفتن میتونی بری من مشکلی ندارم
مثل همیشه بیخیال مثل همیشه براش مهم نبود انگار نمی خواست منو برسونه من اصلا نمیدونستم تو کدوم جهنم دره ای هستم
به سمت در اتاق رفتم وسط راه عاجزانه به سمتش چرخیدم و گفتم
من چطوری برگردم خونه اصلا نمیدونم کجام!
به صورتش کشید و گفت
_وقتی نمیدونی کجایی باید بهم بگی شاهو منو برسون خونه نه اینکه بگی می خوام برم وقتی از کلمه میخام استفاده می کنی من اینو برداشت می کنم که میخوای تنها باشی
به سمتش حمله کردم محکم با مشت روی سینش کوبیدم و گفتم من الان تو حال و روزی هستم که تو بشینی و به من ادبیات حرف زدن یادبدی؟
داری چی میگی میفهمی داری چیکار می کنی؟
دستامو گرفت از جاش بلند شد و الان بود که ریز و کوچیک بودن خودمو کنار این آدم کاملا حس میکردم
_برو پایین لباس عوض می کنم و میام
دوباره تا خواستم بیرون برم یادم افتاد مگه اونجا خونه ی کیه که شاهو انقدر راحت توش میگرده
سوالم رو به زبون آوردم و گفت
_ تو فکر کن خونه خودمه چه فرقی برای تو داره ؟
برو پایین مونس الان میام...
هر پله که پایین می رفتم با خودم می گفتم اینجا چه خبره شاهو کیه این خونه کجاست و اینکه من وقتی به خونه برگردم چی باید به پدر و مادرم بگم؟ چیکار باید بکنم؟
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#خان_زاده
#فصل_سوم
#پارت17
بی حرف از جام بلند شدم و با خجالت و شرم دستم روی تنم سپر کردم و سعی کردم دنبال لباسهام روی زمین بگردم هر تیکه از لباسامو پیدا میکردم با خجالت شروع میکردم به تن زدن و شاهو روی تخت نشسته بود و به منی که درمانده داشتم تقلا می کردم نگاه می کرد
وقتی لباس پوشیدم اشکای روی صورتم با پشت دستم پاک کردم و گفتم
من دیگه برم خونه باید برگردم خونه!
شاهو روی تخت دراز کشید و گفت میتونی پیش من بمونی اما اگه اینقدر اصرار داری برای رفتن میتونی بری من مشکلی ندارم
مثل همیشه بیخیال مثل همیشه براش مهم نبود انگار نمی خواست منو برسونه من اصلا نمیدونستم تو کدوم جهنم دره ای هستم
به سمت در اتاق رفتم وسط راه عاجزانه به سمتش چرخیدم و گفتم
من چطوری برگردم خونه اصلا نمیدونم کجام!
به صورتش کشید و گفت
_وقتی نمیدونی کجایی باید بهم بگی شاهو منو برسون خونه نه اینکه بگی می خوام برم وقتی از کلمه میخام استفاده می کنی من اینو برداشت می کنم که میخوای تنها باشی
به سمتش حمله کردم محکم با مشت روی سینش کوبیدم و گفتم من الان تو حال و روزی هستم که تو بشینی و به من ادبیات حرف زدن یادبدی؟
داری چی میگی میفهمی داری چیکار می کنی؟
دستامو گرفت از جاش بلند شد و الان بود که ریز و کوچیک بودن خودمو کنار این آدم کاملا حس میکردم
_برو پایین لباس عوض می کنم و میام
دوباره تا خواستم بیرون برم یادم افتاد مگه اونجا خونه ی کیه که شاهو انقدر راحت توش میگرده
سوالم رو به زبون آوردم و گفت
_ تو فکر کن خونه خودمه چه فرقی برای تو داره ؟
برو پایین مونس الان میام...
هر پله که پایین می رفتم با خودم می گفتم اینجا چه خبره شاهو کیه این خونه کجاست و اینکه من وقتی به خونه برگردم چی باید به پدر و مادرم بگم؟ چیکار باید بکنم؟
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
۲۵.۰k
۱۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.