دختر مافیا پارت ۲۲
_بریم+_+
بعد از خوردن دوکبوکی های خوشمزه دنیل،رفتم و یکم دراز کشیدم چون قطعا قرار نیست دیگه بتونم اینجوری استراحت کنم،چشمامو بستم تا بخوابم
که دنیل صدام کرد
+آبجی
_بله
+میگم خب چطوری بگم؟
با خودش داشت کلنجار میرفت که حرفی که می خواست بزنه رو بزنه یا نه
_مِن مِن نکن،حرفت رو بزن
+خب میشه امشب من اینجا بمونم،چون اونا قطعا دنبالم هستن
و کلش رو آورد پایین
_نترس دیگه دنبالت نمی کنن!
+چی چطوری؟
_رفتم به پلیس تمام قضیه رو گفتم اونا هم دنبال اون مافیا گشتن و پیداش کردن.
مجبور شدم دروغ
+خب پس باشه،میرم خونه ی خودم
از لحنش معلوم بود که ناراحته،یعنی واقعا دوست داشت پیش من بمونه؟
_تو می خوای که پیش من بمونی؟
+خب،آره
_باشه
+واقعا؟؟؟
_آره
نگاش کردم و دیدم که لبخند به لب داره
_تو دانشگاهت تموم شده درسته؟
+اوه آره لیسانسه ام رو گرفته ام،البته به لطف تو
درسته همش به لطف منه که تو رفتی دانشگاه اما بجاش من رفتم عضو مافیا شدم!
(فلش بک به ۲ سال پیش)
_پاجا لطفا بزار دنیل هم بره دانشگاه
پ/ت:همین که گفته اون حق رفتن به دانشگاه رو نداره
+چرا؟؟؟
پ/ت:چطوری شهریه ات رو بدم؟ها؟پول ندارم!مادرت مُرده و هنش هم تقصیر توعه،اگه تو نبودی الان می تونستم برام پول دربیاره!(با داد)
_پاجا لطفا آروم باشه
پ/ت:چطوری؟مگه این پسره گستاخ میزاره؟
+من گستاخ نیستم!بعدشم خودت مگه نمی تونی پول در بیاری؟
پ/ت:رو حرف من حرف میزنی؟ها؟خوبه همینجا زندگیت رو ازت بگیرم راحت شم؟
+پس چطوری سامانتا میره؟
پ/ت:چون خودش پول شهریه اشو میده
+خب منم می تونم بدم
پ/ت:عمرا تو کار بلدی؟
_بسه!من دیگه نمیرم دانشگاه بجاش بزار دنیل با پول شهریه من بره
پ/ت:اگه می خوای فداکاری کنی باشه اما
که اومد و در گوش سامانتا گفت
پ/ت:من که میدونم تو خیلی وحشی هستی و قطعا برای اینکه دیگه نمی خوای بری دانشگاه داری اینکارو می کنی!
_تو هیچی نمیدونی
پ/ت:خیلی خوبم میدونم،تو رفتی توی یه مافیا و قطعا دیگه به دانشگاه نیاز نداری و اینجوری یه تیر به دو نشون میزنی چون دیگه لازم نیست از دنیل مراقبت بکنی!
(پایان فلش بک)
+آبجی
_بله
+میگم که تو کجا کار می کنی؟
چرا می خواد بدونه؟شک کرده؟
_چیشده که همچین سوالی می پرسی؟
_____________________________________________
خب خب اینم یه پارت دیگه،ممنون میشم با کامنت هاتون به من انرژی بدین
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
تا پارت بعدی
جانه🩷
بعد از خوردن دوکبوکی های خوشمزه دنیل،رفتم و یکم دراز کشیدم چون قطعا قرار نیست دیگه بتونم اینجوری استراحت کنم،چشمامو بستم تا بخوابم
که دنیل صدام کرد
+آبجی
_بله
+میگم خب چطوری بگم؟
با خودش داشت کلنجار میرفت که حرفی که می خواست بزنه رو بزنه یا نه
_مِن مِن نکن،حرفت رو بزن
+خب میشه امشب من اینجا بمونم،چون اونا قطعا دنبالم هستن
و کلش رو آورد پایین
_نترس دیگه دنبالت نمی کنن!
+چی چطوری؟
_رفتم به پلیس تمام قضیه رو گفتم اونا هم دنبال اون مافیا گشتن و پیداش کردن.
مجبور شدم دروغ
+خب پس باشه،میرم خونه ی خودم
از لحنش معلوم بود که ناراحته،یعنی واقعا دوست داشت پیش من بمونه؟
_تو می خوای که پیش من بمونی؟
+خب،آره
_باشه
+واقعا؟؟؟
_آره
نگاش کردم و دیدم که لبخند به لب داره
_تو دانشگاهت تموم شده درسته؟
+اوه آره لیسانسه ام رو گرفته ام،البته به لطف تو
درسته همش به لطف منه که تو رفتی دانشگاه اما بجاش من رفتم عضو مافیا شدم!
(فلش بک به ۲ سال پیش)
_پاجا لطفا بزار دنیل هم بره دانشگاه
پ/ت:همین که گفته اون حق رفتن به دانشگاه رو نداره
+چرا؟؟؟
پ/ت:چطوری شهریه ات رو بدم؟ها؟پول ندارم!مادرت مُرده و هنش هم تقصیر توعه،اگه تو نبودی الان می تونستم برام پول دربیاره!(با داد)
_پاجا لطفا آروم باشه
پ/ت:چطوری؟مگه این پسره گستاخ میزاره؟
+من گستاخ نیستم!بعدشم خودت مگه نمی تونی پول در بیاری؟
پ/ت:رو حرف من حرف میزنی؟ها؟خوبه همینجا زندگیت رو ازت بگیرم راحت شم؟
+پس چطوری سامانتا میره؟
پ/ت:چون خودش پول شهریه اشو میده
+خب منم می تونم بدم
پ/ت:عمرا تو کار بلدی؟
_بسه!من دیگه نمیرم دانشگاه بجاش بزار دنیل با پول شهریه من بره
پ/ت:اگه می خوای فداکاری کنی باشه اما
که اومد و در گوش سامانتا گفت
پ/ت:من که میدونم تو خیلی وحشی هستی و قطعا برای اینکه دیگه نمی خوای بری دانشگاه داری اینکارو می کنی!
_تو هیچی نمیدونی
پ/ت:خیلی خوبم میدونم،تو رفتی توی یه مافیا و قطعا دیگه به دانشگاه نیاز نداری و اینجوری یه تیر به دو نشون میزنی چون دیگه لازم نیست از دنیل مراقبت بکنی!
(پایان فلش بک)
+آبجی
_بله
+میگم که تو کجا کار می کنی؟
چرا می خواد بدونه؟شک کرده؟
_چیشده که همچین سوالی می پرسی؟
_____________________________________________
خب خب اینم یه پارت دیگه،ممنون میشم با کامنت هاتون به من انرژی بدین
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
تا پارت بعدی
جانه🩷
۳.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.