پارت ۸ فراز بی پروایی
#پارت_۸ #فراز_بی_پروایی
_قراره ازدواج کنیم .. البته اگه تو بخوای .. مطمئن باش من اگه نخوای دستتم نمی گیرم .. پس خیالت راحت باشه و بدون تو اصلا محدود نمیشی و درس و رفیق و همه چیزتم سر جاشه.. هر وقتم بخوای می تونی طلاق بگیری..مثل دوتا دوست بهم کمک می کنیم و عین دوتا هم خونه به هم احترام می ذاریم.. نظرت چیه؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_واقعا شوکه شدم .. نمی دونم چی بگم ..
_ببین پروا..
زل زدم تو چشماش.
ادامه داد:
_همین الان جوابتو بده..
_الان؟
سری تکون داد.
_الان واقعا نمی دونم چی به چیه..
_من خیلی وقت ندارم.. حال پدربزرگ مامانم وخیمه میترسم امروز فردا فوت شه و همه چی کنسل شه!
_پس بزار چند دقیقه فکر کنم.
_باشه .. تنهات می ذارم.. فکراتو بکن.. نیم ساعت دیگه بر می گردم.
سری تکون دادم.
با رفتنش تموم وجودم پر از استرس شد.
گوشیمو درآوردم و زنگ زدم به نوا.
با برقرار شدن تماس همه چیو واسش تعریف کردم.
با شنیدن حرفام گفت:
_بهترین فرصت واسه رهایی از اون مهیار عقده ایه!
_می دونم اما این داره میگه عین دوتا دوست باشیم.. نوا من دلم می خواد با کسی ازدواج کنم که دوسش دارم .. دوسم داره!
_پروا نمی خوام دلتو خالی کنم ولی اگه اینو از دست بدی باید دست زدن و خالی کردن هوس و عقده ی مهیارو تحمل کنی..
با شنیدن این حرف یه لحظه شب عروسی ام با مهیار اومد تو ذهنم .. آشغال.. متنفرم بودم ازش .. اگه دستش میخورد بهم خودمو می کشتم..
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_فکر کنم بهترین گزینه فرازه..
_دقیقا..
_می ترسم نوا..
_نترس عزیز دلم .. هر چی که بشه من پیشتم .. برو جلو .. برو جلو و از آشغال ها یی مثل مهیار دور شو .. !
_مرسی آجی.. بعدا نتیجه رو بهت اعلام می کنم.
_باشه عزیزم..
خدافظی کردم و به ساعت نگاه کردم..
یعنی قرار بود من ازدواج کنم؟
نمی دونم چند دقیقه به دیوار رو به روم را زدم.
با صدای فراز برگشتم سمتش.
از جام بلند شدم و گفتم:
_قبوله.
لبخندی زد و گفت:
_خوبه.
سری تکون دادم و خواستم خداحافظی کن
م که گفت:
_خودم می رسونمت.
منم زیاد تعارف بازی در نیاوردم و قبول کردم.
با پخش شدن موزیک بی کلام رفتم تو فکر..
باورم نمیشد.. یعنی قرار بود ازدواج کنم .. بی عشق؟
مهیار کثافت زندگی منو خراب کرد.
نتونستم جلوی اشکمو بگیرم.
با صدای فراز برگشتم به دنیای واقعیت.
_عاشقی؟
_نه ..
_پس چته؟
_من توی زندگیم با یه پسرم نبودم.. ولی سرنوشتم طوری رقم خورد که یه پسر عوضی که نخواستم باهاش دوست بشم ؛ آینده امو عوض کرد.. من کلی برنامه داشتم.. همه شونو نابود کرد.. هیچ وقت نمی بخشمش!
.
#تکست_خاص #love #دخترونه #تکست_ناب #عشقولانه #عکس_پروفایل #عشق #عکس_نوشته #تنهایی #پروفایل #عاشقانه
_قراره ازدواج کنیم .. البته اگه تو بخوای .. مطمئن باش من اگه نخوای دستتم نمی گیرم .. پس خیالت راحت باشه و بدون تو اصلا محدود نمیشی و درس و رفیق و همه چیزتم سر جاشه.. هر وقتم بخوای می تونی طلاق بگیری..مثل دوتا دوست بهم کمک می کنیم و عین دوتا هم خونه به هم احترام می ذاریم.. نظرت چیه؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_واقعا شوکه شدم .. نمی دونم چی بگم ..
_ببین پروا..
زل زدم تو چشماش.
ادامه داد:
_همین الان جوابتو بده..
_الان؟
سری تکون داد.
_الان واقعا نمی دونم چی به چیه..
_من خیلی وقت ندارم.. حال پدربزرگ مامانم وخیمه میترسم امروز فردا فوت شه و همه چی کنسل شه!
_پس بزار چند دقیقه فکر کنم.
_باشه .. تنهات می ذارم.. فکراتو بکن.. نیم ساعت دیگه بر می گردم.
سری تکون دادم.
با رفتنش تموم وجودم پر از استرس شد.
گوشیمو درآوردم و زنگ زدم به نوا.
با برقرار شدن تماس همه چیو واسش تعریف کردم.
با شنیدن حرفام گفت:
_بهترین فرصت واسه رهایی از اون مهیار عقده ایه!
_می دونم اما این داره میگه عین دوتا دوست باشیم.. نوا من دلم می خواد با کسی ازدواج کنم که دوسش دارم .. دوسم داره!
_پروا نمی خوام دلتو خالی کنم ولی اگه اینو از دست بدی باید دست زدن و خالی کردن هوس و عقده ی مهیارو تحمل کنی..
با شنیدن این حرف یه لحظه شب عروسی ام با مهیار اومد تو ذهنم .. آشغال.. متنفرم بودم ازش .. اگه دستش میخورد بهم خودمو می کشتم..
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_فکر کنم بهترین گزینه فرازه..
_دقیقا..
_می ترسم نوا..
_نترس عزیز دلم .. هر چی که بشه من پیشتم .. برو جلو .. برو جلو و از آشغال ها یی مثل مهیار دور شو .. !
_مرسی آجی.. بعدا نتیجه رو بهت اعلام می کنم.
_باشه عزیزم..
خدافظی کردم و به ساعت نگاه کردم..
یعنی قرار بود من ازدواج کنم؟
نمی دونم چند دقیقه به دیوار رو به روم را زدم.
با صدای فراز برگشتم سمتش.
از جام بلند شدم و گفتم:
_قبوله.
لبخندی زد و گفت:
_خوبه.
سری تکون دادم و خواستم خداحافظی کن
م که گفت:
_خودم می رسونمت.
منم زیاد تعارف بازی در نیاوردم و قبول کردم.
با پخش شدن موزیک بی کلام رفتم تو فکر..
باورم نمیشد.. یعنی قرار بود ازدواج کنم .. بی عشق؟
مهیار کثافت زندگی منو خراب کرد.
نتونستم جلوی اشکمو بگیرم.
با صدای فراز برگشتم به دنیای واقعیت.
_عاشقی؟
_نه ..
_پس چته؟
_من توی زندگیم با یه پسرم نبودم.. ولی سرنوشتم طوری رقم خورد که یه پسر عوضی که نخواستم باهاش دوست بشم ؛ آینده امو عوض کرد.. من کلی برنامه داشتم.. همه شونو نابود کرد.. هیچ وقت نمی بخشمش!
.
#تکست_خاص #love #دخترونه #تکست_ناب #عشقولانه #عکس_پروفایل #عشق #عکس_نوشته #تنهایی #پروفایل #عاشقانه
۸.۷k
۱۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.