پارت ۶ فراز بی پروایی
#پارت_۶ #فراز_بی_پروایی
مطمئن بودم که استاد افشار یا همون فراز همه چیزو شنیده..!
بعد از تموم شدن کلاس جمع کردن وسایلم رو طول دادم اونقدر طول دادم که هیچ کسی جز منو استاد داخل کلاس نموند.
هر چقدر لفتش دادم خبری نشد..
نا امید کولم رو انداختم روی شونه ام و خداحافظی کردم.
سری تکون داد و خداحافظی کرد.
خواستم در رو باز کنم که صداش متوقف کرد:
_یه چند لحظه می شینید؟
لعنتی.. خودشه..
در عین خوشحالی یه کوه استرس بهم تزريق شد !
رفتم و نزدیک ترین جای ممکن نشستم.
نفس عمیقی کشید و گفت:
_من قصد فضولی ندارم.. قصدم فالگوش ایستادن نبود.. اما ناخواسته وقتی داشتید با تلفن تون حرف می زدید حرفاتونو شنیدم ..
سری تکون دادم و گفتم:
_عیبی نداره.
_معذرت می خوام.
_این چه حرفیه استاد؟
_اگه کمکی از من بر میاد .. من حاضرم کمکت کنم..
لبخند تلخی زدم و توی دلم هزاران بار به نوا فحش دادم .. آخه منو چه به مظلوم بازی؟!
_شاید قسمت منم بدبختیه ..
_این طور نیست.. تو باید بجنگی .. اجازه نده خانواده ات مجبورت کنن که به ازدواج اشتباه تن بدی!
_هیچ راهی ندارم.. من دیگه توی اون خونه حتی اعتبارم ندارم.. تو ی یه روز تموم اعتمادشون نابود شد!
فقط زل زد بهم..
از جام بلند شدم و گفتم:
_از این که شمارو درگیر و ناراحت کردم معذرت میخوام.
_این چه حرفیه ؟ استاد و شاگرد که این حرفا رو ندارن..!
لبخند واقعی امو واسش نمایان کردم و رفتم سمت در .
دست بردم سمت در که دوباره با صداش متوقف کرد:
_من راه بهتری واست سراغ دارم..
برگشتم سمتش..
وسایلش رو جمع کرد و کیفش رو به دست گرفت و اومد سمتم.
_عصر ساعت چهار، داخل کافه راجع بش صحبت می کنیم..!
نظر فراموش نشه عزیزان
#پروفایل #عشق #love #تکست_خاص #عاشقانه #عکس_پروفایل #تکست_ناب #عکس_نوشته #عشقولانه #تنهایی #دخترونه
مطمئن بودم که استاد افشار یا همون فراز همه چیزو شنیده..!
بعد از تموم شدن کلاس جمع کردن وسایلم رو طول دادم اونقدر طول دادم که هیچ کسی جز منو استاد داخل کلاس نموند.
هر چقدر لفتش دادم خبری نشد..
نا امید کولم رو انداختم روی شونه ام و خداحافظی کردم.
سری تکون داد و خداحافظی کرد.
خواستم در رو باز کنم که صداش متوقف کرد:
_یه چند لحظه می شینید؟
لعنتی.. خودشه..
در عین خوشحالی یه کوه استرس بهم تزريق شد !
رفتم و نزدیک ترین جای ممکن نشستم.
نفس عمیقی کشید و گفت:
_من قصد فضولی ندارم.. قصدم فالگوش ایستادن نبود.. اما ناخواسته وقتی داشتید با تلفن تون حرف می زدید حرفاتونو شنیدم ..
سری تکون دادم و گفتم:
_عیبی نداره.
_معذرت می خوام.
_این چه حرفیه استاد؟
_اگه کمکی از من بر میاد .. من حاضرم کمکت کنم..
لبخند تلخی زدم و توی دلم هزاران بار به نوا فحش دادم .. آخه منو چه به مظلوم بازی؟!
_شاید قسمت منم بدبختیه ..
_این طور نیست.. تو باید بجنگی .. اجازه نده خانواده ات مجبورت کنن که به ازدواج اشتباه تن بدی!
_هیچ راهی ندارم.. من دیگه توی اون خونه حتی اعتبارم ندارم.. تو ی یه روز تموم اعتمادشون نابود شد!
فقط زل زد بهم..
از جام بلند شدم و گفتم:
_از این که شمارو درگیر و ناراحت کردم معذرت میخوام.
_این چه حرفیه ؟ استاد و شاگرد که این حرفا رو ندارن..!
لبخند واقعی امو واسش نمایان کردم و رفتم سمت در .
دست بردم سمت در که دوباره با صداش متوقف کرد:
_من راه بهتری واست سراغ دارم..
برگشتم سمتش..
وسایلش رو جمع کرد و کیفش رو به دست گرفت و اومد سمتم.
_عصر ساعت چهار، داخل کافه راجع بش صحبت می کنیم..!
نظر فراموش نشه عزیزان
#پروفایل #عشق #love #تکست_خاص #عاشقانه #عکس_پروفایل #تکست_ناب #عکس_نوشته #عشقولانه #تنهایی #دخترونه
۶.۹k
۱۳ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.