حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۷۴
نجوا: پس چراسیاه نیستی؟!
- گفتم بوشهر، نه آفریقا!
نجوا با خنده گفت: آها راست میگی!
گفتم: شماها اینجا چه کاري می کنین؟
سپیده: همه کار...هر کاري که توش پول باشه.
- یعنی چی؟
مهسا: هیچ کاري پیش ما عار نیست. مگه نه بچه ها؟
به هم خندیدن و گفتن:بــــَـــله!
مهسا: بستگی داره تو چه کاري بلد باشی... اینجا همه جور کار پیدا میشه.فهمیدي؟
سرمو چپ و راست کردم و گفتم: نچ...
لیلا بلند شد، اومد طرف مهسا و محکم زد تو سرش گفت: خاك تو سرت بکنن با این توضیح دادنت ... براي تازه وارد اینجوري توضیح میدن؟ جا باز کنید من بشینم تا خوشگل براش توضیح بدم!
مهناز با خنده گفت: دخترا حجابا تونو رعایت کنید، حاج آقا رفتن بالاي منبر!
لیلا با چشم غره به مهناز نگاه کرد و وسط مهسا و یسنا نشست و گفت: جونم واست بگه ..اینجا دو نوع کار بیشتر نیست. یعنی مجبوري
یکیشونو انتخاب کنی. یعنی انحصارگر...
مهسا زد تو سرش و گفت: آي کیو! انحصار گر یعنی فقط یک چیز باشه نه دوتا...
لیلا: حالا تو واسه من اقتصاددان نشو! بذار توضیح بدم ... داشتم می گفتم؛ دوتا کار بیشتر نیست یا عین من و اون(نگار) چلمنگ معتاد میشی و با این دو تا(سپیده ونجوا) خنگول میري مواد می فروشی یا نه با این دو تا (مهسا و یسنا) اختاپوس میري دزدي. البته مهناز کارش جداست. یه نموره توضیح دادنش مشکله... الان خوب تونستی بیزینس ما رو بفهمی؟
- یه ذره شو نفهمیدم...
نگار: اي بابا ... این چرا اینقدر هالوئه؟!
مهناز: مودب باش! درست صحبت کن!
نگار: اوه... حالا مثلا اگه درست حرف نزنیم چی میشه؟
مهناز با عصبانیت نگاش کرد و چیزي بهش نگفت.
مهسا با خنده گفت: کم کم راش می ندازیم... فقط یه استارت می خواد.
لیلا: ببین عزیرم؟ هر جاشو نفهمیدي بگو تا برات قشنگ توضیح بدم. من اینجام تا اندوخته هامو در اختیار دیگران قرار بدم.
مهناز با خنده زد به شونه ي لیلا و گفت:
- تو وقتی جو می گیردت، دیگه کسی نمی تونه جلوتو بگیره ها؟!
گفتم: این که کار من اینجا چیه رو نفهمیدم.
#پارت_۷۴
نجوا: پس چراسیاه نیستی؟!
- گفتم بوشهر، نه آفریقا!
نجوا با خنده گفت: آها راست میگی!
گفتم: شماها اینجا چه کاري می کنین؟
سپیده: همه کار...هر کاري که توش پول باشه.
- یعنی چی؟
مهسا: هیچ کاري پیش ما عار نیست. مگه نه بچه ها؟
به هم خندیدن و گفتن:بــــَـــله!
مهسا: بستگی داره تو چه کاري بلد باشی... اینجا همه جور کار پیدا میشه.فهمیدي؟
سرمو چپ و راست کردم و گفتم: نچ...
لیلا بلند شد، اومد طرف مهسا و محکم زد تو سرش گفت: خاك تو سرت بکنن با این توضیح دادنت ... براي تازه وارد اینجوري توضیح میدن؟ جا باز کنید من بشینم تا خوشگل براش توضیح بدم!
مهناز با خنده گفت: دخترا حجابا تونو رعایت کنید، حاج آقا رفتن بالاي منبر!
لیلا با چشم غره به مهناز نگاه کرد و وسط مهسا و یسنا نشست و گفت: جونم واست بگه ..اینجا دو نوع کار بیشتر نیست. یعنی مجبوري
یکیشونو انتخاب کنی. یعنی انحصارگر...
مهسا زد تو سرش و گفت: آي کیو! انحصار گر یعنی فقط یک چیز باشه نه دوتا...
لیلا: حالا تو واسه من اقتصاددان نشو! بذار توضیح بدم ... داشتم می گفتم؛ دوتا کار بیشتر نیست یا عین من و اون(نگار) چلمنگ معتاد میشی و با این دو تا(سپیده ونجوا) خنگول میري مواد می فروشی یا نه با این دو تا (مهسا و یسنا) اختاپوس میري دزدي. البته مهناز کارش جداست. یه نموره توضیح دادنش مشکله... الان خوب تونستی بیزینس ما رو بفهمی؟
- یه ذره شو نفهمیدم...
نگار: اي بابا ... این چرا اینقدر هالوئه؟!
مهناز: مودب باش! درست صحبت کن!
نگار: اوه... حالا مثلا اگه درست حرف نزنیم چی میشه؟
مهناز با عصبانیت نگاش کرد و چیزي بهش نگفت.
مهسا با خنده گفت: کم کم راش می ندازیم... فقط یه استارت می خواد.
لیلا: ببین عزیرم؟ هر جاشو نفهمیدي بگو تا برات قشنگ توضیح بدم. من اینجام تا اندوخته هامو در اختیار دیگران قرار بدم.
مهناز با خنده زد به شونه ي لیلا و گفت:
- تو وقتی جو می گیردت، دیگه کسی نمی تونه جلوتو بگیره ها؟!
گفتم: این که کار من اینجا چیه رو نفهمیدم.
۵.۲k
۱۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.