هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت145
اینطور نیست
اصلاایطور نیست
شما اشتباه کردی همون روزی که هنوز این دختر زن من نشده بود من به شما گفتم اینو نمیخوام چشمام اون دختر رو گرفته باید یه کاری میکردی حداقلش این بود که این عقد و به هم بزنی و هیچ کدوم از این خواهر وبه زندگیمون راه ندیم
مادرم ناراحت گفت
_ اما این ازدواج به صلح دوتا روستا کمک کرد
دیگه جنگ و دعوایی نیست
دیگه آدمی نمیمیره
عصبانی بلند شدم و گفتم
من باید قربانی صلح و دوستی شما باشم ؟
من این قربانی شدن و نمیخوام شما برای من مادری نکردی
اصلاً مادری نکردی
اون توی اتاق تنها گذاشتم و بیرون رفتم حرف زدن با این زن حالمو بدتر میکرد ناراحتپ می کرد
پله هارو که پایین رفتم صدای محکم و مصمم پدرم منو سرجام میخکوب کرد
_بیا به اتاقم باهات حرف دارم
چند بار نفس عمیق کشیدم تا خودمو کنترل کنم تا حرفی نزنم تا چیزی پیش نیاد
به سمت اتتق پدرم راه افتادم وارد اتاق شدم درو که باز کردم دست به سینه بهش خیره موندم روی صندلی نشسته بود
صندلی رو تاب داد و گفت
_ با اینکه میدونم دلیل این کارا چیه با اینکه باخبرم چی شده و چی نشده به روت نمیارم
اما بهت میگم دست از پا خطا نکن فراز! دست از پا خطا کنی مخالف میل من کاری بکنی قدم اشتباه برداری ااون موقع است که بامن طرف میشی
هر چیزی که داری ازت میگیرم
باید فکر فرنگ و فرنگ ستون از سرت بیرون کنی
اگه جلوم وایستی اون موقع است که باید عشق و عاشقی از سرت بیرون کنی و دنبال درآوردن یه لقمه نون سگ دو بزنی
تو تنها پسر منی تو تنها فرزند منی هر چیزی که من دارم مال توئه اما اگر باب میل من رفتار کنی کارهایی که ازت می خوام انجام بدی وگرنه تو با دختر با پسر رعیت زاده ها هیچ فرقی برام نداری
همیشه همین بود
کاراز کار که می گذشت می دید که نمی تونه چیزی رو کنترل کنه با تهدید پیش میرفت
نزدیکش شدم دستام روی دسته ی صندلی که روش نشسته بود گذاشتم روی صورتش کمی خم شدم و گفتم....
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
متاسفانه پارت 144رو آپ نکردن که براتون بزارم🙏☺️
#پارت145
اینطور نیست
اصلاایطور نیست
شما اشتباه کردی همون روزی که هنوز این دختر زن من نشده بود من به شما گفتم اینو نمیخوام چشمام اون دختر رو گرفته باید یه کاری میکردی حداقلش این بود که این عقد و به هم بزنی و هیچ کدوم از این خواهر وبه زندگیمون راه ندیم
مادرم ناراحت گفت
_ اما این ازدواج به صلح دوتا روستا کمک کرد
دیگه جنگ و دعوایی نیست
دیگه آدمی نمیمیره
عصبانی بلند شدم و گفتم
من باید قربانی صلح و دوستی شما باشم ؟
من این قربانی شدن و نمیخوام شما برای من مادری نکردی
اصلاً مادری نکردی
اون توی اتاق تنها گذاشتم و بیرون رفتم حرف زدن با این زن حالمو بدتر میکرد ناراحتپ می کرد
پله هارو که پایین رفتم صدای محکم و مصمم پدرم منو سرجام میخکوب کرد
_بیا به اتاقم باهات حرف دارم
چند بار نفس عمیق کشیدم تا خودمو کنترل کنم تا حرفی نزنم تا چیزی پیش نیاد
به سمت اتتق پدرم راه افتادم وارد اتاق شدم درو که باز کردم دست به سینه بهش خیره موندم روی صندلی نشسته بود
صندلی رو تاب داد و گفت
_ با اینکه میدونم دلیل این کارا چیه با اینکه باخبرم چی شده و چی نشده به روت نمیارم
اما بهت میگم دست از پا خطا نکن فراز! دست از پا خطا کنی مخالف میل من کاری بکنی قدم اشتباه برداری ااون موقع است که بامن طرف میشی
هر چیزی که داری ازت میگیرم
باید فکر فرنگ و فرنگ ستون از سرت بیرون کنی
اگه جلوم وایستی اون موقع است که باید عشق و عاشقی از سرت بیرون کنی و دنبال درآوردن یه لقمه نون سگ دو بزنی
تو تنها پسر منی تو تنها فرزند منی هر چیزی که من دارم مال توئه اما اگر باب میل من رفتار کنی کارهایی که ازت می خوام انجام بدی وگرنه تو با دختر با پسر رعیت زاده ها هیچ فرقی برام نداری
همیشه همین بود
کاراز کار که می گذشت می دید که نمی تونه چیزی رو کنترل کنه با تهدید پیش میرفت
نزدیکش شدم دستام روی دسته ی صندلی که روش نشسته بود گذاشتم روی صورتش کمی خم شدم و گفتم....
🌹🍁
@romankhanzadehh
😻☝️
متاسفانه پارت 144رو آپ نکردن که براتون بزارم🙏☺️
۹.۹k
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.