پارت یازدهم
پارت یازدهم
هانما : اگه اجازه بدی امشب باهات کار دارم.
تاپ منو در آورد و به مم...هام دست زد و یکم مالیدشون.لبشو آورد نوکشون ولی مکث کرد.
هانما : یکم عجیبه ولی مهم نیست.
شروع به مکیدنشون کرد ولی سرشو بلند کرد و صورتشو به صورتم نزدیک کرد.کلا صورتم از شدت قرمز شدن داشت آتیش میگرفت.حرارت بدن هانما زیادی بالا بود.
جلو خم شد و بو.سیدم حداقل برای 3 دقیقه...نفهم بودن توی هر شرایطی انگار برای من لازمه...
5 سال بعد...
مثل اینکه منو هانما دوباره داریم مثل آدم زندگی میکنیم بدون هیچ پدر و مادری یا چیزی ولی خب میشه گفت رابطه ی خواهر و برادری منو هانما تموم شده بود..انگار یه جور عشق بینمون به وجود اومده بود..الان من 20 سالم بود و هانما 24 سالش بود...دوتامون هنوز سیگار میکشیدیم ولی این دفعه فرق میکرد هانما یکم اون عادتای گشاد بازیو کنار گذاشت و میرفت کار میکرد.منم کار میکردم
اینم اضافه کنم که هنوز پلیس از اون موقع تا حالا دنبالمونه و پیدامون نکرده این شانس خوبمون بود.
هانما : یومی...
میشل : دنی...
دستامون توی دست هم بود و میخواستیم همو ببوسیم...حالا چرا ؟ معلومه دیگه کار منو هانما بازیگری بود با اینکه خواهر و برادر بودیم اما کسی باور نمیکرد...
تا اینجا که خوب پیش میرفت.
ولی بیش از حد شناخته شدیم..
اون یارویی که داشت فیلمبرداری میکرد گفت : کات...بیشتر از این نزدیک نشین.
هانما : یه لب بده...
میشل : نشنیدی چی...
چسبوندم به نزدیکترین دیوار و بوسیدم...
فیلمبردار هم بطری آب رو کوبید تو سر من هانما.
فیلمبردار : خاک تو سر کثیفتون..به جای این کارا برین برای صحنه ی بعدی آماده شین...
منو هانما رفتیم که آماده شیم.از اونجایی که فیلم +19 بود خیلی صحنه داشت و چون به نظر اونا خواهر و برادر بودیم و راحت بودیم..
فیلمبردار : هانما باید لباساتو در بیاری و با خشونت وارد اتاق بشی و لباس میشل رو پاره کنی اوکی هستی دیگه ؟
هانما...
(سکوت کنین)
#هانماشوجی
#فیک
#توکیورینوجرز
هانما : اگه اجازه بدی امشب باهات کار دارم.
تاپ منو در آورد و به مم...هام دست زد و یکم مالیدشون.لبشو آورد نوکشون ولی مکث کرد.
هانما : یکم عجیبه ولی مهم نیست.
شروع به مکیدنشون کرد ولی سرشو بلند کرد و صورتشو به صورتم نزدیک کرد.کلا صورتم از شدت قرمز شدن داشت آتیش میگرفت.حرارت بدن هانما زیادی بالا بود.
جلو خم شد و بو.سیدم حداقل برای 3 دقیقه...نفهم بودن توی هر شرایطی انگار برای من لازمه...
5 سال بعد...
مثل اینکه منو هانما دوباره داریم مثل آدم زندگی میکنیم بدون هیچ پدر و مادری یا چیزی ولی خب میشه گفت رابطه ی خواهر و برادری منو هانما تموم شده بود..انگار یه جور عشق بینمون به وجود اومده بود..الان من 20 سالم بود و هانما 24 سالش بود...دوتامون هنوز سیگار میکشیدیم ولی این دفعه فرق میکرد هانما یکم اون عادتای گشاد بازیو کنار گذاشت و میرفت کار میکرد.منم کار میکردم
اینم اضافه کنم که هنوز پلیس از اون موقع تا حالا دنبالمونه و پیدامون نکرده این شانس خوبمون بود.
هانما : یومی...
میشل : دنی...
دستامون توی دست هم بود و میخواستیم همو ببوسیم...حالا چرا ؟ معلومه دیگه کار منو هانما بازیگری بود با اینکه خواهر و برادر بودیم اما کسی باور نمیکرد...
تا اینجا که خوب پیش میرفت.
ولی بیش از حد شناخته شدیم..
اون یارویی که داشت فیلمبرداری میکرد گفت : کات...بیشتر از این نزدیک نشین.
هانما : یه لب بده...
میشل : نشنیدی چی...
چسبوندم به نزدیکترین دیوار و بوسیدم...
فیلمبردار هم بطری آب رو کوبید تو سر من هانما.
فیلمبردار : خاک تو سر کثیفتون..به جای این کارا برین برای صحنه ی بعدی آماده شین...
منو هانما رفتیم که آماده شیم.از اونجایی که فیلم +19 بود خیلی صحنه داشت و چون به نظر اونا خواهر و برادر بودیم و راحت بودیم..
فیلمبردار : هانما باید لباساتو در بیاری و با خشونت وارد اتاق بشی و لباس میشل رو پاره کنی اوکی هستی دیگه ؟
هانما...
(سکوت کنین)
#هانماشوجی
#فیک
#توکیورینوجرز
- ۵.۵k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط