پارت پنجم!

( عکس بالا غارتگرانه🥲 اگه نمیدونین که چیه، آخر پارت توضیح میدم)
با صدایی که سگ از خودش در آورد، به خودش آمد. انگار که داشت چیزی به بقیه می گفت. چند ثانیه دیگر به آن تاریکی مرموز نگاه کردند و بالاخره به راهشان ادامه دادند. هروس احساس میکرد آنها برایش، آشنا هستند؛ اما مطمئن بود که آنها را تا به حال ندیده است. همانطور که در سایه بود، مخفیانه به دنبالشان رفت.
بعد از مدتی پیاده روی، متوجه شد که آنها در راه هاگزمید هستند؛ اما همانطور که راه میرفت، پایش را ناخواسته، روی یک شاخه خشک روی زمین گذاشت. شاخه شکست و صدایش در آن سکوت پیچید.
هروس متوجه شد که نور خفیف زردی از چشمانش ساطع میشود و چشمانش به رنگ زرد درآمده است. قبل از اینکه بتواند وردی بر زبان بیاورد، گرگینه به طرفش حمله کرد. روی پنجه هایش میدوید تا به نقطه ای برسد که هروس در آن خشکش زده بود. اما قبل از اینکه به او برسد، گوزن در مقابل گرگینه ایستاد و شاخ های تیزش را به سوی او گرفت. گرگینه نتوانست سرعتش را کنترل کند و سر تیز یکی از شاخ های گوزن در کتف گرگینه فرو رفت. گرگینه ناله دردمندی کرد و گوزن را به سمت هروس پرتاب کرد. گوزن به هروس خورد و هروس و چوبدسیش، هر کدام به گوشه ای پرتاب شدند. همانطور که روی زمین افتاده بود، دستش را سپر سرش کرد و چشمانش را محکم بست. لرزش زمین را، هنگامی که گرگینه به طرفش میدوید یا با سگ درگیر میشد، حس میکرد. سر انجام سگ زخمی را نیز به طرفی انداخت و به هروس رسید. هروس احساس کرد که چیز های تیزی در دستش فرو میروند و بعد مایع گرمی بر روی صورتش ریخت. هروس تا آن لحظه چشمانش را باز نکرده بود. هنگامی که چشمانش را باز کرد، گرگینه ای بسیار وحشتناک که از دندان هایش خون میریخت، نور خفیفی که به رنگ آبی و سفید بود و دستش را دید که خون از جای گاز گرگینه اش بیرون میزد. با دست دیگرش دهانش را گرفت تا از شدت درد جیغ نزند. آن گرگینه، هر کسی که بود، کنترلی بر روی اعمالش نداشت.
گرگینه ها، هر گاه که انسانی را ببینند، همان اندک کنترلی که دارند را نیز از دست میدهند و به او حمله می کنند. هروس این موضوع را از کتاب های کتابخانه هاگوارتز خوانده بود.
اشک در چشمانش حلقه زده بود و دست زخمیش را مشت کرده بود. سرش را روبه آسمان گرفت و نور ماه را حس نکرد. چشمانش را باز کرد و در کمال تعجب و خوشحالی متوجه شد که ماه پشت کوه ها مخفی شده است. سرش را به طرف گرگینه، که در سمت راستش بود، برگرداند. گرگینه درحال تغییر شکل بود و کم کم به شکل پسری با موهای قهوه ای روشن و پوست رنگ پریده در می آمد. روی پوستش جای چندین زخم و بریدگی بود و نفس نفس میزد. از کتفش خون میریخت. بعد از چند ثانیه نفس هایش آرام شد و بیهوش شد. هروس برگشت تا سگ زخمی را ببیند اما پسری مو مشکی دید که پهلویش را گرفته بود. متوجه شد که چرا آنها برایش آشنا بودند. آنها، غارتگران بودند. پس «مشکل کوچولوی پشمالو»یی که جیمز پاتر می گفت، این بود.
هروس نیز نتوانست درد دستش را تحمل کند و بیهوش شد. ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‌   
࿙⏝֯࿙࿚ ༿⋆𞋯 ༾࿙࿚֯⏝࿚
غارتگران یه گروه توی هاگوارتز بودن. این گروه شامل: جیمز پاتر، ریموس لوپین، پیتر پتی گرو و سیریوس بلک بود. این گروه دقیقا مثل فرد و جرج، شیطون و شورشی بودن🥲😅
و البته هر کدوم لقب خودشون رو داشتن:
جیمز پاتر: Prongs که ترجمه ش میشه «شاخدار»
ریموس لوپین: Moony که ترجمه ش میشه «مهتابی»
پیتر پتی گرو: Wormtail که میشه«دم باریک»
سیریوس بلک: Padfoot که میشه«پانمدی»
و البته همه شون به جز ریموس لوپین، جانور نما های غیر قانونی بودن. یعنی میتونستن به یه حیوون تبدیل بشن. و غیر قانونی بودن چون جانورنما ها نامشون به صورت رسمی و به عنوان جانورنما توی وزارت سحر و جادو ثبت میشه. ولی نام اینها در این لیست نیست. و اونا این کار رو کردن تا به لوپین که گرگینه ست کمک کنن.
امیدوارم خوشتون اومده باشه!
لایک و کامنت یادتون نره ♡
منتظر پارت بعد باشید☆
دیدگاه ها (۴)

پارت ششم!

پارت هفتم!

پارت چهارم!

پارت سوم!

﴿ برده ﴾۲۲ part آفتاب تازه روی قشنگ اش را به زمینی که افراد...

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط