مرحله پنجم اعزاداری پارت 19
مرحله پنجم اعزاداری پارت 19
ساکورا ـ خب لیواناتون پره؟
همه ـ اره
ساکورا ـ پس به سلامتیه خانم شینیزو و ماموریت جدید
ـ *خنده*
ساکورا ـ به سلامتی
همه ـ به سلامتی
نیشینویا ـ خانم شینیزو برام سخنرانی کنین
یونجو ـ اره سخنرانی کن
ـ اخه من خوب نیستم تو سخنرانی
یونجون ـ بیخیال زود باش دیگه
ـ باشه
از سرجام پاشدم
ـ خب چی بگم؟
یاماگوچی ـ چه چیزی بگین دیگه
ـ وقتی که مادرم فوت کرد خالم بهم گفت که تو الان رئیس این خونه ای من فقط ده سالم بود تنها کسی که بهم یاد داد چجوری باید سرمو بالا نگه دارم هی سون بود بعد از مامانم تنها کسی بود که هوامو داشت، نگه داشتن این همه ارث به تنهای واقعا سخت بود و الانم سخته، یه روز پارک هی سون اومد پیشم با یونجون، اولش با خودم میگفتم که من باید با این باید چیکار کنم تا اینکه هی سون گفت "این پسر همون بادیگارد مامانته"، یونجون درونش انگار یه بمب بود که میخواست منفجر شه
یونجون ـ یادتع اونموقع رو؟
ـ اوهوم، تنها کسی که داشتی بابات بود و اونم همرام مامانم فوت کرد
اساهی ـ سوگاوارا چی بهتون گفت؟
ـ" پس تو دختر رئیس بابامی؟ بجای بابای من باید تو میمردی،چرا زنده ای "وقتی به اون لحظه فکر میکنم با خودم میگم چرا باید اون بیخانمان میشد من باید جایه باباش میمردم اگر من الان مرده بودم یونجون پیش باباش شاد خوشحال بود و نمیخواست انقد زجر بکشه، 17 سالم شد که به این فکر افتادم یه نیرو جمع کنم و این شد که شماهارو پیدا کردم بیشتراتون بی پدرو مادرین هنوزم نیروی زن کم دارم، اما شماها با دیونه و خلو چل بازیاتون منو تبدیل به ادم شاد کردین بخصوص نیشینویا و تاناکا
نیشینویا ـ خانم شینیزوی خودمونین دمتون گرم
ـ *خنده*
ساکورا ـ اشکم در اومد بخدا
ـ اولین درسو یادت رفت؟
ساکورا ـ نباید احساسی بشیم اما من دیگه نمیتونم
ـ میتونی، نشد نداریم
ساکورا ـ چشم
ـ به هر حال از همتون ممنونم
همه ـ *در حال دست زدن *
ـ یامه تادا کوداسای
همه ـ چشم
ویو یونجو
معنی حرف اخر اونی رو نفهمیدیم اما فک کنم هرچی بود دستوری بود
ـ اونی چی گفت؟
یونجون ـ یه جمله ی ژاپنی بود، به معنی بس کنین
ـ اهاااا
ساکورا ـ خب لیواناتون پره؟
همه ـ اره
ساکورا ـ پس به سلامتیه خانم شینیزو و ماموریت جدید
ـ *خنده*
ساکورا ـ به سلامتی
همه ـ به سلامتی
نیشینویا ـ خانم شینیزو برام سخنرانی کنین
یونجو ـ اره سخنرانی کن
ـ اخه من خوب نیستم تو سخنرانی
یونجون ـ بیخیال زود باش دیگه
ـ باشه
از سرجام پاشدم
ـ خب چی بگم؟
یاماگوچی ـ چه چیزی بگین دیگه
ـ وقتی که مادرم فوت کرد خالم بهم گفت که تو الان رئیس این خونه ای من فقط ده سالم بود تنها کسی که بهم یاد داد چجوری باید سرمو بالا نگه دارم هی سون بود بعد از مامانم تنها کسی بود که هوامو داشت، نگه داشتن این همه ارث به تنهای واقعا سخت بود و الانم سخته، یه روز پارک هی سون اومد پیشم با یونجون، اولش با خودم میگفتم که من باید با این باید چیکار کنم تا اینکه هی سون گفت "این پسر همون بادیگارد مامانته"، یونجون درونش انگار یه بمب بود که میخواست منفجر شه
یونجون ـ یادتع اونموقع رو؟
ـ اوهوم، تنها کسی که داشتی بابات بود و اونم همرام مامانم فوت کرد
اساهی ـ سوگاوارا چی بهتون گفت؟
ـ" پس تو دختر رئیس بابامی؟ بجای بابای من باید تو میمردی،چرا زنده ای "وقتی به اون لحظه فکر میکنم با خودم میگم چرا باید اون بیخانمان میشد من باید جایه باباش میمردم اگر من الان مرده بودم یونجون پیش باباش شاد خوشحال بود و نمیخواست انقد زجر بکشه، 17 سالم شد که به این فکر افتادم یه نیرو جمع کنم و این شد که شماهارو پیدا کردم بیشتراتون بی پدرو مادرین هنوزم نیروی زن کم دارم، اما شماها با دیونه و خلو چل بازیاتون منو تبدیل به ادم شاد کردین بخصوص نیشینویا و تاناکا
نیشینویا ـ خانم شینیزوی خودمونین دمتون گرم
ـ *خنده*
ساکورا ـ اشکم در اومد بخدا
ـ اولین درسو یادت رفت؟
ساکورا ـ نباید احساسی بشیم اما من دیگه نمیتونم
ـ میتونی، نشد نداریم
ساکورا ـ چشم
ـ به هر حال از همتون ممنونم
همه ـ *در حال دست زدن *
ـ یامه تادا کوداسای
همه ـ چشم
ویو یونجو
معنی حرف اخر اونی رو نفهمیدیم اما فک کنم هرچی بود دستوری بود
ـ اونی چی گفت؟
یونجون ـ یه جمله ی ژاپنی بود، به معنی بس کنین
ـ اهاااا
۳.۹k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.