رمان ماهک پارت افتخاری 67
#رمان_ماهک #پارت_افتخاری_67
لقمه رو به سمتم گرفت با سردی تمام لقمه رو از دستش گرفتم و به محضی که توی دهنم گزاشتمش حالت تحوع بدجوری بهم دست داد با هزار زحمت لقمه رو پایین دادم و لقمه بعدی رو که ارش به سمتم گرفته بود رو پس زدم با دو به سمت سرویس بهداشتی رفتم
همه محتویات معدم رو بالا اوردم تمام تنم میلرزید و دستم یخ کرده بود صورتم رو اب زدم سرمو که بالا اوردم ارشو از توی اینه دیدم که با نگرانی زل زده بهم
برگشتم سمتش با اولین قدمی که برداشتم سرم گیج رفت لباسشو چنگ زدم سریع گرفتم توی بغلش و اروم در گوشم زمزمه کرد چیزی نیست یکم بدنت ضعیف شده نترس
ناخوداگاه چونم لرزید اشکام یکی یکی پایین ریخت ارش سرمو بالا آورد و با ناباوری بهم نگاه کرد و گفت
+تو داری گریه میکنی ماهک؟
چیزی نگفتم و چشمامو ازش گرفتم قطره اشکمو با دستش گرفت و به سمت روشویی بردم صورتمو ک از اشک خیس شده بود رو شست و با حوله ای خشکش کرد
بدون اینکه چیزی بگه دستمو محکم توی دستش گرفت و به سمت اشپز خونه بردم حالم بهتر شده بود مش رحمت با نگرانی و سمیرا خانوم هم با لبخندی بهم نگاه میکردن ببخشیدی زیر لب گفتم ک سمیرا خانوم با همون لبخند گفت
+ بهتری مادر؟
بله ی ارومی گفتم ک ارش شیطون بهم نگاهی انداخت چشمکی زد و رو به سمیرا خانوم گفت
+چیزی نیست یکم ضعف داره و چون چند روز غذا نخورده معدش اذیت میکنه
لبخند سمیرا خانوم پهن تر شد سری تکون داد و شیطون گفت بله بله میدونم و سرشو انداخت زیر مش رحمت هم لبخند نامحسوسی زد و سرشو پایین انداخت
با اخم به ارش نگاهی کردم که با چشمای شیطونش که خنده توش موج میزد نگاهی بم انداخت و شونه شو به معنای بمن چه بالا انداخت
یکساعتی میشد که توی اتاقم در حال استراحت کردن بودم و بقیه هم توی پذیرایی نشسته بودن
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
لقمه رو به سمتم گرفت با سردی تمام لقمه رو از دستش گرفتم و به محضی که توی دهنم گزاشتمش حالت تحوع بدجوری بهم دست داد با هزار زحمت لقمه رو پایین دادم و لقمه بعدی رو که ارش به سمتم گرفته بود رو پس زدم با دو به سمت سرویس بهداشتی رفتم
همه محتویات معدم رو بالا اوردم تمام تنم میلرزید و دستم یخ کرده بود صورتم رو اب زدم سرمو که بالا اوردم ارشو از توی اینه دیدم که با نگرانی زل زده بهم
برگشتم سمتش با اولین قدمی که برداشتم سرم گیج رفت لباسشو چنگ زدم سریع گرفتم توی بغلش و اروم در گوشم زمزمه کرد چیزی نیست یکم بدنت ضعیف شده نترس
ناخوداگاه چونم لرزید اشکام یکی یکی پایین ریخت ارش سرمو بالا آورد و با ناباوری بهم نگاه کرد و گفت
+تو داری گریه میکنی ماهک؟
چیزی نگفتم و چشمامو ازش گرفتم قطره اشکمو با دستش گرفت و به سمت روشویی بردم صورتمو ک از اشک خیس شده بود رو شست و با حوله ای خشکش کرد
بدون اینکه چیزی بگه دستمو محکم توی دستش گرفت و به سمت اشپز خونه بردم حالم بهتر شده بود مش رحمت با نگرانی و سمیرا خانوم هم با لبخندی بهم نگاه میکردن ببخشیدی زیر لب گفتم ک سمیرا خانوم با همون لبخند گفت
+ بهتری مادر؟
بله ی ارومی گفتم ک ارش شیطون بهم نگاهی انداخت چشمکی زد و رو به سمیرا خانوم گفت
+چیزی نیست یکم ضعف داره و چون چند روز غذا نخورده معدش اذیت میکنه
لبخند سمیرا خانوم پهن تر شد سری تکون داد و شیطون گفت بله بله میدونم و سرشو انداخت زیر مش رحمت هم لبخند نامحسوسی زد و سرشو پایین انداخت
با اخم به ارش نگاهی کردم که با چشمای شیطونش که خنده توش موج میزد نگاهی بم انداخت و شونه شو به معنای بمن چه بالا انداخت
یکساعتی میشد که توی اتاقم در حال استراحت کردن بودم و بقیه هم توی پذیرایی نشسته بودن
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۹.۷k
۰۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.