رمان ماهک پارت 65
#رمان_ماهک #پارت_65
اخمامو کشیدم توهم از سر جام بلند شدم و همونجوری ک به سمت در میرفتم گفتم
+منو به چی داری محکوم میکنی امیرعلی همه چی ارومه نیازی به این حرفا نیست
اینبار با لحن اروم تری گفت
_ارش من قصد دخالت توی زندگیت ندارم فقط نگرانتونم
بدون اینکه چیزی بگم به سمت بخش رفتم ماهک ساکت به سقف زل زده بود اروم گفتم
+الان میریم خونه
عکس العملی نشون نداد
به سمت حسابداری رفتم و گفتم چقدر باید پرداخت کنم خانومی ک پشت میز نشسته بود سری تکون داد و گفت اقای دکتر خودشون حساب کردن
سرمو به سمت اتاق امیرعلی چرخوندم جلوی در اتاقش ایستاده بود سری به معنای خدافظ تکون دادم اونم اروم لب زد خدانگهدار
ماهکو به سمت ماشین بردم و راه افتادیم بین راه از مغازه ای که اونجا معروف بود جیگر و کنجه گرفتم و رفتیم خونه
یادم افتاد که امروز قرار بوده سمیرا خانم و مش رحمت بیان
با عجله گوشی رو از جیبم بیرون اوردم و شماره ی مش رحمتو گرفتم با کلی شرمندگی گفتم که پاک فراموش کرده بودم و قرار شد فردا بیان و وسایلاشونوهم بیارن
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
اخمامو کشیدم توهم از سر جام بلند شدم و همونجوری ک به سمت در میرفتم گفتم
+منو به چی داری محکوم میکنی امیرعلی همه چی ارومه نیازی به این حرفا نیست
اینبار با لحن اروم تری گفت
_ارش من قصد دخالت توی زندگیت ندارم فقط نگرانتونم
بدون اینکه چیزی بگم به سمت بخش رفتم ماهک ساکت به سقف زل زده بود اروم گفتم
+الان میریم خونه
عکس العملی نشون نداد
به سمت حسابداری رفتم و گفتم چقدر باید پرداخت کنم خانومی ک پشت میز نشسته بود سری تکون داد و گفت اقای دکتر خودشون حساب کردن
سرمو به سمت اتاق امیرعلی چرخوندم جلوی در اتاقش ایستاده بود سری به معنای خدافظ تکون دادم اونم اروم لب زد خدانگهدار
ماهکو به سمت ماشین بردم و راه افتادیم بین راه از مغازه ای که اونجا معروف بود جیگر و کنجه گرفتم و رفتیم خونه
یادم افتاد که امروز قرار بوده سمیرا خانم و مش رحمت بیان
با عجله گوشی رو از جیبم بیرون اوردم و شماره ی مش رحمتو گرفتم با کلی شرمندگی گفتم که پاک فراموش کرده بودم و قرار شد فردا بیان و وسایلاشونوهم بیارن
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵.۳k
۰۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.