شکننده
#part_3
#پارت_اخر
"مگه من مردم؟ چرا حتی روش اسم مادر پدرمم زده؟" lila
صدای گرم مردی را شنید.. صدایش گرمیه صدای مرد خودش را میداد ..
"خانم میشه از روی قبر همسرم به یه جای دیگه برین؟" hope
دخترک با تردید سرش را به بالا رویش برد ... احتمالا خواب بود. خوابی دل انگیز .. لبخندی از روی درد زد و هم زمان اشکی ریخت
" میشه از ذهنم بری بیرون؟ هوسوک خیلی دوست دارم ولی وقتی میبینمت نمیتونم.. واقعا نمیتونم خیلی دردناکه حس میکنم دیوونم!" Lila
پسرک با بُهت به زیبا ی خفته ی روبه رویش نگاه میکرد و گفت
"ولی تو یه خوابی.. مگه نه پرنسسم؟" hope
دخترک دستش را به سمت صورت پسرک برد، پسر خودش را خم کرد دخترک دستی بر روی صورت پسر زد.. خودش بود و با گریه گفت
" تو واقعی ای نه جی هوپم؟" lila
هردو هم را در اغوش گرفتند ...
این داستان عشقی بود که به هم رسیدند .
دخترک و پسرک به این موضوع پی بردند که پدر پسر میخواسته پسرک رو از همسرش جدا کنه تا بتونه دختر خاله ی پسرک رو به عقد پسرک دراره!
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.