با نقص اما زیبا
#part_1
الیزا همونجوری که لقمه اش رو قورت میداد گفت
"آخه چرا صبح باید پیچش گیر کنه!" Eliza
دکتر در جوابش گفت
"حادثه خبر نمیکنه عزیزم" men
دخترک هوفی کشید بعد چند دقیقه دکتر گفت
"درست شد برو دختر قشنگم دیرت نشه" men
الیزا سریع بلند شد و اروم اروم برای اینکه دوباره پیچ پایش در نره به سمت ایینه رفت و خودش رو نگاه کرد یه پیراهن سفید با یه حالت رکابی ای که گرمش میکرد و ابر روش داشت و یه شلوار مجلسی و سریع سوار لیموزین شد و عقب طبق معمول نشست نگاهی به ساعت انداخت و نفس راحتی کشید چون مدرسه زیاد با خونه اش فاصله نداشت و زیاد دیر نشده بود ؛ ذوق داشت ناگهان ماشین ایستاد و راننده گفت "رسیدیم! میتونین پیاده شین مادمازل الیزابت" men
"متشکرم.." Eliza
و پیاده شد و به سمت کلاس رفت هر کس وارد میشد اثر انگشت میزد تا بتونه وارد کلاس بشه طبق معمول چند نفر سراشون روی میز بود دقت کرد و لانا رو پیدا کرد! سریع رفت سمتش واهم اوهوم کرد تا لانا سرش رو بلند کرد و الیزابت رو دید سریع بلند شد و اون رو در آغوشش گرفت
"وای دختر! امروز از همیشه زیبا تری" Lana
الیزابت اون رو توی بغلش فشرد و بعد ازش دل کند و با دستش بوسه ای به سمته لانا فرستاد و کنار لانا نشست ، صدای دینگ دینگ ارامی پخش شد و نشانه ی این بود که دبیرا قراره بیان الیزابت سریع صاف نشست و سعی کرد دیگه با لانا حرف نزنه دبیری وارد کلاس شد دخترا با چشمانی که برق میزدند دبیر رو نگاه میکردند
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.