فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۱۹
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۱۹
اگه بفهمه همینجوری گذاشتم رفتم پوستم کنده س پس با وجود اینکه قلبم میدونست ممکنه دوباره ضربانش بره بالا اما مغزم هم میگفت اگه نَرَم دکتر چان پوستم رو میکنه پس رفتم پیش کوک پشت در اتاق هرچی در زدم حتی جوابم نداد نگران شدم در رو باز کردم دیدم هندزفری توی گوششه و خوابش برده... ادامه داستان از زبان کوک:تو خواب عمیقی بود خیلی عمیقی که انگار یکی هندزفری رو از گوشم در آوردم و صدام کرد چشمام رو باز کردم دیدم *ا/ت* اس تو بالشت فرو رفتم و آب دهنم بد جور پرید گلوم و شروع کردم سرفه زدن... تا حالا بدون روپوش و لباس پرستاری ندیده بودمش*ا/ت* هول شد و از توی یخچال یه بطری آب برام آوردم و بهم داد
سرفه هام کم شد و تونستم نفس راحتی بکشم... *ا/ت*:خوبی؟ چی شد؟. من(کوکی):ع... عاره خوبم ببینم تو چرا لباس مرگ(مرگ منو پوشیدی*میخواست اینو بگه*)چ... چی دارم میگم منظورم اینه چرا لباس پرستاری تنت نیست؟. همین حین یه قلپ دیگه از آب بطری خوردم و منتظر جواب موندم *ا/ت*:چیزه راستش شیفتم داشت تموم میشد... . اینو که گفت آب دوباره پرید گلوم اما نه به اون شدت و گفتم:...چی یا خدا من دیگه نمیتونم تا صبح بیدار بمونم. *ا/ت*:نه نگران نباش فقط آخر شب یه قرص و یه شربت داری دوز داروهات زیاد نیست دیروز هم اگه زیاد بود بخاطر اون قضیه شوک اینا بود که باید آنتی بیوتیک زیادی دریافت میکردی. من(کوک):مطمئن ؟سُرُمی چیزی ندارم؟. *ا/ت*:نه نگران نباش خب من برم. من(کوک)؛ نگفتی چرا با لباس بیرون اومدی؟. *ا/ت*:عاها عاره داشتم میرفتم یهو یادم اومد قبل رفتن بهت سر نزدم مجبور شدم همینجوری بیام به دکتر چان چیزی نگو چون نپوشیدن روپوش یه جور بی قانونیه بهم گیر میده...
بچه ها خداییش من سر هر پارت خیلی زحمت میکشم شرط پارت بعدی ۳۰ تا لایکه و نظرتونو راجب فیک تو کامنتا بگید و...
حماایتتت♡
اگه بفهمه همینجوری گذاشتم رفتم پوستم کنده س پس با وجود اینکه قلبم میدونست ممکنه دوباره ضربانش بره بالا اما مغزم هم میگفت اگه نَرَم دکتر چان پوستم رو میکنه پس رفتم پیش کوک پشت در اتاق هرچی در زدم حتی جوابم نداد نگران شدم در رو باز کردم دیدم هندزفری توی گوششه و خوابش برده... ادامه داستان از زبان کوک:تو خواب عمیقی بود خیلی عمیقی که انگار یکی هندزفری رو از گوشم در آوردم و صدام کرد چشمام رو باز کردم دیدم *ا/ت* اس تو بالشت فرو رفتم و آب دهنم بد جور پرید گلوم و شروع کردم سرفه زدن... تا حالا بدون روپوش و لباس پرستاری ندیده بودمش*ا/ت* هول شد و از توی یخچال یه بطری آب برام آوردم و بهم داد
سرفه هام کم شد و تونستم نفس راحتی بکشم... *ا/ت*:خوبی؟ چی شد؟. من(کوکی):ع... عاره خوبم ببینم تو چرا لباس مرگ(مرگ منو پوشیدی*میخواست اینو بگه*)چ... چی دارم میگم منظورم اینه چرا لباس پرستاری تنت نیست؟. همین حین یه قلپ دیگه از آب بطری خوردم و منتظر جواب موندم *ا/ت*:چیزه راستش شیفتم داشت تموم میشد... . اینو که گفت آب دوباره پرید گلوم اما نه به اون شدت و گفتم:...چی یا خدا من دیگه نمیتونم تا صبح بیدار بمونم. *ا/ت*:نه نگران نباش فقط آخر شب یه قرص و یه شربت داری دوز داروهات زیاد نیست دیروز هم اگه زیاد بود بخاطر اون قضیه شوک اینا بود که باید آنتی بیوتیک زیادی دریافت میکردی. من(کوک):مطمئن ؟سُرُمی چیزی ندارم؟. *ا/ت*:نه نگران نباش خب من برم. من(کوک)؛ نگفتی چرا با لباس بیرون اومدی؟. *ا/ت*:عاها عاره داشتم میرفتم یهو یادم اومد قبل رفتن بهت سر نزدم مجبور شدم همینجوری بیام به دکتر چان چیزی نگو چون نپوشیدن روپوش یه جور بی قانونیه بهم گیر میده...
بچه ها خداییش من سر هر پارت خیلی زحمت میکشم شرط پارت بعدی ۳۰ تا لایکه و نظرتونو راجب فیک تو کامنتا بگید و...
حماایتتت♡
۱۳.۴k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.